هویت همجنسگرای من
تاریخ نشر :
نویسنده: امیر پدرام
هنگامی که به کیستی خودم در چارچوب واژگان فکر میکنم همجنسگرا را یک کلید واژه بسیار برجسته درمییابم. اضافه شدن این واژه به کیستی من فرایندی بود که از کودکی آغاز و بلافاصله پس از نخستین برخورد من با این واژه به سرانجام رسید.
از کودکی منش و رفتارهایم به نسبت پسران هم سن خودم متفاوت بود، این تفاوتها با بالا رفتن سن بیشتر و بیشتر میشد، آنچه را زیبا و جذاب می دانستم از رنگها و شکلها گرفته تا مفاهیم و الگوها کمتر و کمتر با بسیاری از پسرهای دیگر یکسان بود. پس از اینکه همراه سایر پسرهای هم سن خودم متوجه احساسات جنسی در خودم شدم برخلاف آنها من کشش جنسی را در مردان میدیدم. آیندهای که برای خودم تصور می کردم، خیال پردازی هایی که داشتم، آرزوهایی که داشتم کمتر و کمتر با بیشتر پسرانی که در کنارم بودند اشتراکی داشت.
با این حال در تمام این مدت کسانی بودند که همسویی بیشتری با من داشتند، بر خلاف اکثریت، با این اقلیت همسو روز به روز اشتراک بیشتری در نگاه به زندگی، علایق و آرزوها پیدا میکردم. زمانی که شانزده هفده ساله بودم کشش جنسی به همجنسان را کاملا احساس می کردم. در آن زمان بد انگاری زیادی نسبت به گفتگو در مورد مسائل جنسی وجود داشت و این گفتگوها در محیطی که من در آن رشد می کردم در انحصار ادبیات سرکشی مردان نوجوان دگرجنسگرا قرار گرفته بود. جنسیت و رابطه جنسی در آن زمان همان میزان فکر من را مشغول خود می کرد که هر نوجوان دیگری را، با این تفاوت که من ابزار و رابطه ای که بتوانم درون خودم را به زبان بیاورم نداشتم.
آشنایی با واژه هموسکشوال و مدتی بعد واژه همجنسگرا ناگهان ابزاری را به دست من داد که می توانستم با اتکا به آن بخشی از کیستی خودم را که بخش بزرگی هم بود مطرح کنم. واژه همجنسگرا برای من کلیدی بود که قفل قفس احساسات من را به روی دنیای خارج از من باز کرد. این گشایش سبب شد من و آن اقلیت هم سرشتی که جزیره وار از وجود هم آگاه بودیم ولی پلی میان ما وجود نداشت به یکباره به هم برسیم و زبانی برای ارتباط پیدا کنیم. چنین شد که من توانستم با اتکا به این رابطه ها برای نخستین بار درباره همسر همجنس و آرمانی خودم که امیدوار بودم در آینده با او آشنا شوم سخن بگویم، برای نخستین بار دوستانی را پیدا کردم که می توانستیم در مورد فیلم، لباس، موسیقی و نقاشیهایی صحبت کنیم که منعکس کننده سلیقه و دید ما به جهان پیرامون باشند، برای نخستین بار نه من برای دوستانم کسل کننده بودم و نه آنها برای من.
اما بیشتر از هر چیز ما همجنسگرایان با ستمی روبرو بودیم که ما را در گوشه دیواری گیر انداخته بود. گیر کردن در این گوشه ما را با تمام تفاوتها و اختلافها عمیقا به هم گره میزد. این درهمتنیدگی، همجنسگرا بودن را از یک ویژگی فردی به یک هویت جمعی تبدیل کرد و زمانی که برای پس زدن این ستم همصدا میشدیم این هویت پررنگ تر میشد. از سوی دیگر تعریفی که جامعه و خانواده و مدرسه و قوانین و رسانههای حکومت اسلامی ایران از کیستی من داشتند و سبک زندگی و هویتی که میخواستند به من تحمیل کنند یک سره برای من نچسب و نفرت انگیز بود، این جای خالی را باید خودم پر میکردم و هویت همجنسگرا در پر کردن آن بسیار به من کمک کرد.
از سن هفده سالگی تاکنون پانزده سال است که با این واژه زندگی کردهام، سالها سرکوب، تحقیر، تبعیض بر من گذشت و بر همه آنها چیره شدم و اینگونه شد که اکنون هنگامی که جلوی آینه میایستم خودم را همجنسگرا میبینم و به آن افتخار میکنم.