مجله ماها شماره هشت

از دانشنامه همجنس‌گرایان
پرش به: ناوبری، جستجو


مجله ماها شماره 8

مجله الکترونیکی همجنسگرایان ایران

شماره 8، مرداد ماه 1384

MAHA pagecover 8.jpg

حرف های سردبیر

هشتمین شماره ماها پیش روی شماست. شاید این را حدس می زده اید که هفت شماره قبلی مجله با سردبیری یک نفر و آن هم یک گی، منتشر شده، اما از این شماره به بعد ماها دو سردبیر خواهد داشت؛ یک لزبین و یک گی. من دلارام، به عنوان سردبیر لزبین ماها در خدمت شما خواهم بود. هدف من از همکاری در بخش سردبیری مجله این است که نشان دهم ما لزبین های ایرانی هم در صحنه هستیم و به آن سطح از آگاهی و دانش از حقوق اجتماعی -مدنی خود دست یافته ایم که به وظایف و مسئولیت های خود در مبارزه همجنسگرایان کشور برای آزادی و برابری جنسی عمل کرده و آگاهانه در کنار مردان همجنسگرا برای رسیدن به حقوق همجنسگرایان (زن و مرد) تلاش کنیم. البته من به عنوان سردبیر مسائل، مشکلات، نیازها و خواسته های تمام همجنسگرایان، چه لزبین و چه گی و چه دیگر اقلیت های جنسی را در مرکز فعالیت های خود قرار خواهم داد. امیدوارم با حمایت و پشتیبانی همه شما خوانندگان عزیز بتوانم به بهتر و پربارتر شدن ماها کمک کنم. و اما صحبت من برای این شماره:

اینجا ایران است... سرزمین من! وطن من و خانه ی من!

خانه ی من باید امن ترین مکان برای حضور من باشد. جایی که من را در آغوش بگیرد و جایی که من در آن احساس آرامش کنم. اما ایا واقعا چنین است؟

در کشور من، به دلیل زن بودنم محدودیت هایی برایم به وجود می آید. در کشور من، حتی به دلیل انسان بودنم هم محدودیت هایی برایم به وجود می آید. لازم به گفتن نیست، همه ی ما می دانیم که در ایران برای تک تک ما چه مشکلاتی وجود دارد... اما من و شمای همجنسگرا علاوه بر همه ی این مشکلات باید با معضل دیگری به اسم عدم آگاهی و شناخت مردم و اطرافیان از احساساتمان نیز دست و پنجه نرم کنیم. مشکلی که بی شک همه ی ما از آغاز دوران بلوغ فکری و جنسی و زمانی که به گرایشات خود پی بردیم با آن مواجه بودیم. اما واقعا چه کسی جز خود ما در جهت رفع این مشکلات قدمی برمی دارد؟ شاید واقعا هیچ کس! شاید در مقایسه با دیگر مشکلات جوامع امروزی، حل مشکلات همجنسگرایان به چشم خیلی ها کوچک جلوه کند اما برای ما این مشکل قسمت اعظمی از زندگی و فکرمان را اشغال کرده است و نپرداختن به آن، به منزله ی از کار انداختن آن قسمت اعظم از فکرمان است.

حدود هشت ماه پیش دوستان ما در مجله ی ماها برای بهبود وضعیت ما همجنسگراها و پیشبرد اهداف ما که همانا حقوق برابر با دیگر اقشار جامعه است، دست به انتشار مجله ی حاضر زدند و به لطف خدا تا امروز نیز در راه رسیدن به این هدف بزرگ موفق بوده اند. همانطور که همه می دانید، تا امروز مجله بیشتر به مردان همجنسگرا تعلق داشت و این امر، نه به دلیل بی توجهی مسئولین مجله به زنان همجنسگرا، بلکه به دلیل همکاری کمتر زنان با این مجله بود. شاید دلیل این موضوع هم جسارت کمتر زنان نسبت به مردان و به هر حال پیگیری کمتر آنان در امر تهیه ی مطلب و تایپ و به هر حال مسائل آن بود. مطمئنا اکثر دختران همجنسگرا به دلیل موانع اجتماعی و فرهنگی از جمله کمتر بها دادن به آنان به عنوان زن که در اعتماد به نفس اشان تاثیر منفی دارد و ترس بیشتر آنها از به اصطلاح رسوا شدن، آنها را وادار به عدم همکاری می کند. اما آیا حس نمی کنید که مشاهده ی هم احساسانتان در این مجله به شما اعتماد به نفس می دهد؟ حس نمی کنید که تمام مشکلاتِ موجود برای شما، برای تک تک آنها نیز وجود داشته است؟ از همه ی اینها گذشته، ترسیدن و گوشه گرفتن و بدتر از همه، سکوت در برابر تمام ظلم ها هیچ دردی را از ما دوا نمی کند. بنده هم از زمانی که با مجله آشنا شدم مشتاقانه خواهان همکاری با مجله و سهیم بودن در این اقدام عظیم بودم.

همانطور که می دانید (شاید هم نمی دانید) تعداد همجنسگرایان در ایران به هیچ وجه کم نیست و زنان نیز از این قاعده مستثنا نیستند. شاید تاکنون تعداد زیادی از زنان نیز خواننده ی این مجله بوده باشند ولی اقدام به همکاری با آن نکرده باشند. شاید حضور من و دوستان لزبینم در مجله مشوقی باشد برای حضور هر چه بیشتر زنان در این مجله و تلاش همسوی ما با برادران هم احساسمان برای نیل به اهداف بزرگتر.

همانطور که پیش تر اشاره کردم، واژه ی زن در جامعه ی ما هنوز مفهوم واقعی خود را پیدا نکرده است و زنان نه تنها در ایران، بلکه در همه جای جهان جزو قشر آسیب پذیر جامعه به حساب می آیند. به همین منظور هم تشکل های مدافع حقوق زنان در سراسر جهان از جمله ایران مشغول به فعالیت هستند منتها با این فرق که در اکثر نقاط جهان زنان همجنسگرا نیز جایی در این تشکل ها دارند در حالی که ما لزبین های ایرانی هیچ جایی در سازمان حمایت از حقوق زنان در ایران نداریم. در هیچ کجای دنیا نمی بینید که کسی جز خود زنان برای دستیابی به حقوقشان تلاش کند و به تبع، نمی توان توقع داشت که با دست روی دست گذاشتن وضعیت ما ذره ای رو به بهبودی برود. به قول مرحوم حمید مصدق:

چه کسی می خواهد

من و تو ما نشویم؟

خانه اش ویران باد!

من اگر ما نشوم

تنهایم

تو اگر ما نشوی

خویشتنی

از کجا که من و تو

شور یکپارچگی را در شرق

باز برپا نکنیم؟

از کجا که من و تو

مشت رسوایان را وا نکنیم؟

من اگر بر خیزم،

تو اگر برخیزی،

همه بر می خیزند

من اگر بنشینم،

تو اگر بنشینی،

چه کسی بر خیزد؟ ...

پس بیایید من و شما، همه با هم ما شویم و به سوی شناساندن خود به جامعه، گامی هر چند کوچک -برداریم. بیایید دست به دست هم دهیم تا با هم از حقوق خود دفاع کنیم، بیایید با شناساندن خود به کسانی که مثل ما حس می کنند و همچون ما احساس محرومیت می کنند و رنج می برند، به آنها بگوییم که تنها نیستند و انسان هایی هستند که هر شب و روز قلبشان همچون آنها در آروزی روزی که بدون ترس و واهمه به اطرافیان و جامعه ی خود همجنسگرا بودنشان را اعلام کنند می تپد.

دوستان هم احساس من، شاید رسیدن به هدفمان کار دشواری باشد، اما کمک کردن شما به این مجله کار دشواری نخواهد بود. اگر احساس می کنید که می توانید حتی ذره ای برای این مجله مفید باشید، شک نکنید و با ما مکاتبه کنید. شاید برای دختر یا پسری که هیچ دوست و آشنای همجنسگرایی ندارد، این مجله روزنه ی امیدی باشد تا به کمک آن بتواند به خودشناسی و درک بهتر از خواسته ها و احساسات خود برسد و مطمئنا همکاری شما در رسیدن به این هدف بی تاثیر نخواهد بود.

در پایان امیدوارم این مجله را از آن خود بدانید و برای بهتر شدن آن ما را یاری کنید که ما بدون کمک و پشتیبانی شما هیچ نخواهیم بود. باعث تاسف است که تنها راه ارتباطی ما کامپیوتر و ایمیل و اینترنت است، اما ما اول راه هستیم و در حال حاضر وجود همین راه برای ما بزرگترین نعمت است.

به امید اینکه بتوانیم با حداکثر استفاده از فرصت ها، وجود و حضور خود را به همه ثابت کنیم.

سردبیر لزبین - دلارام


ماها شبکه ای از خوانندگان همجنسگرای سراسر کشور را به هم متصل می کند. ما ماها را تهیه و پخش می کنیم اما معرفی آن به افراد جدید، بر عهده ی شما خوانندگان فعلی مجله است. با معرفی ماها به دیگران، در امر اطلاع رسانی و گسترش خوانندگان مجله خود سهیم شوید و به شکل گیری شبکه ای از همجنسگرایان آگاه و مصمم به دفاع از حقوق خود در سراسر کشور کمک کنید.

با بخشی از تاریخ خود آشنا شویم؛ مصاحبه با بابک، از فعالان سابق گروه هومان

مصاحبه با بابک، از فعالان سابق گروه هومان (گروه دفاع از حقوق همجنسگرایان ایران)

MAHA 8 img1.jpg

اکثر ما اسم گروه هومان را اینجا و آنجا شنیده ایم. تاریخ گروه هومان و مبارزات و تلاش های آن بخشی از تاریخ همجنسگرایان ایران و مبارزات آنهاست و نباید گذاشت که تاریخ ما فراموش شود. اما هومان چی بود؟ چطور شکل گرفت؟ چه کاری می کرد؟ اعضا آن چه کسانی بودند؟ چه اهدافی داشت؟ چرا منحل شد و... همه اینها سئوالاتی بودند که باید پاسخی برای آنها می یافتیم.

بابک یک همجنسگرای ایرانی است که در اروپا سکونت دارد. او از فعالان گروه هومان بوده و به ایران هم رفت و آمد می کند. مدتی پیش فرصتی پیش آمد تا پای صحبت ایشان نشسته و سئوالات خود را مطرح کنیم.

کی و چرا از ایران خارج شدید؟

من جزء یکی از اقلیت های دینی تو ایران هستم، در دوره انقلاب هنوز بیست سالم نبود و بعد از روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی فشار زیادی به اقلیت های دینی و همچنین گروه های مخالف حکومت وارد شد و چند سال بعد که موج پناهنده شدن به خارج در اوج خودش بود، من هم از کشور خارج شدم. اما از چند سال قبل به این طرف شروع کردم به رفت و آمد به کشور. چون کشورم را دوست دارم و دلم می خواهد شرایطی پیش بیاید که بتوانم برای همیشه در ایران سکونت کنم.

شما گویا از بچه های فعال گروه هومان بوده اید. چطور شد که هومان را تشکیل دادید؟

بلافاصله بعد از انقلاب، تعقیب، دستگیری، ضرب و شتم و حتی اعدام همجنسگرایان در ایران شروع شد. در دوره شاه هم ما حق و حقوق چندانی نداشتیم ولی کسی کاری به همجنسگرایان نداشت و تازه درباره هویدا که زمانی نخست وزیر بود هم گفته می شود که او همجنسگرا بوده است. این مطلب در کتاب «زندگی و خاطرات امیر عباس هویدا» که در سال 1372 در تهران چاپ شد هم به شکلی مطرح شده. طبق بعضی از آمار تایید نشده گفته می شود که حدود چهار هزار نفر از همجنسگرایان ایران در بعد از انقلاب اعدام شده اند. حتی اگر این آمار غلو شده باشد ولی در اعدام تعدادی از همجنسگرایان، آن هم به شکل خیلی وحشیانه ای مثل پرتاب کردن از کوه، در بعد از انقلاب شکی نیست. شما می توانید با مراجعه به آرشیو روزنامه های بعد از انقلاب، اطلاعیه های دادستانی و کمیته ها و پاسداران انقلاب درباره دستگیری و حتی اعدام همجنسگرایان را در آنها پیدا کنید. خوب این سرکوب ها در خارج از کشور و به خصوص در بین همجنسگرایان کشورهای غربی بازتاب خیلی گسترده ای داشت و همه شوکه شده بودند. و سازمان های همجنسگرایان غربی تظاهرات زیادی در حمایت از همجنسگرایان ایران و در اعتراض به اعدام ها، در مقابل سفارت ایران در کشورهای گوناگون برگزار کردند که به صورت جسته و گریخته (و البته جهت دار) در روزنامه های داخل هم منعکس می شد. جالبه بدانید که میشل فوکو(همجنسگرا و فیلسوف معروف فرانسوی) که در ابتدا از انقلاب ایران حمایت کرد هم بعد از انقلاب به ایران آمد و با مسئولین ملاقات کرد ولی وقتی متوجه برخورد حکومت ایران با همجنسگرایان گردید از انقلاب زده شد و با آن مخالف شد. در سال 1368 وقتی سازمان ایلگا کنفرانس جهانی خودش را در استکهلم پایتخت سوئد برگزار کرد یکی از مباحث جانبی کنفرانس مسئله اعدام همجنسگرایان ایران بود و در روز پایان کنفرانس هم یک راهپیمایی برگزار کردند که سخنرانان به موضوع ایران هم اشاره کردند و گویا یکی از بچه های ایرانی هم در آنجا حضور داشته. بعد از این بود که جرقه دست زدن به یک حرکت جمعی از طرف همجنسگرایان ایران زده شد و مدتی بعد یکی از بچه های گی ایرانی مقیم سوئد مطلبی در یک روزنامه گی های سوئد نوشت و از ایرانیان گی که ممکن بود خواننده آن روزنامه باشند درخواست کرده بود که با ایشان تماس بگیرند و به دنبال آن یک سری تماس ها برقرار شد که نتیجه آن اولین نشست مؤسسان گروه هومان بود و دقیقا یادم می آید که آن روز مصادف بود با روز شنبه 27 بهمن ماه1369 . من هم در آن نشست شرکت کرده بودم و تعداد کل حاضرین هم 12 پسر و یک دختر بود که یکی از این 13 نفر هم ساکن نروژ، کشور همسایه سوئد بود. این اولین نشست، در ساختمان صلیب سرخ در شهر استکهلم برگزار شد چون در آن زمان یکی از بچه های همجنسگرای ایرانی در بخش اطلاع رسانی درباره اچ. آی. وی و ایدز این سازمان کار می کرد و او توانست اتاقی مجانی برای جلسه بگیرد.

نتیجه آن نشست شما چی بود؟

- در آنجا درباره ضرورت تشکیل یک گروه برای ایرانیان همجنسگرا و اهمیت آن بحث شد و بعد از توافق سر اسم گروه و اینکه چه کارهایی باید انجام دهد هم توفقاتی صورت گرفت که عمده آنها از این قرار بود: تعیین اسم گروه هومان (گروه دفاع از حقوق همجنسگرایان ایران)-، تصویب یک اساسنامه و تعیین یک هیئت مدیره 3 نفره، که یکی از وظایف هیئت مدیره تهیه یک آدرس پستی برای گروه، افتتاح یک شماره حساب، تماس مرتب با اعضا، تشکیل جلسه سالانه و انتخابات جدید و انتشار یک مجله به عنوان ارگان گروه و تلاش برای دور هم جمع کردن همجنسگرایان ایرانی در خارج از کشور بود که به عنوان صدای کل همجنسگرایان ایران در داخل و خارج باشد و بتواند در آینده به شکلی با بچه های داخل هم تماس برقرار کند و در آگاهی رسانی و متشکل شدن بچه های داخل کمک کند.

بعد از آن شروع کار چطور بود؟

تهیه آدرس کار سختی نبود، چون در عصر روزی که کنفرانس پایان یافت سخنگوی سازمان همجنسگرایان سوئد که از جریان باخبر شده بود، از همه شرکت کنندگان برای یک نشست دوستانه دعوت کرد و در آن نشست اعلام کرد که سازمان آنها با تمام وجود از حرکت ما حمایت می کند و برای شروع کار ما می توانیم روی حمایت آنها حساب کنیم. در نتیجه مسئله آدرس هومان خود بخود حل شد و ما توانستیم از آدرس پستی آنها استفاده کنیم، چون 3-2 آنها ساختمان بزرگی در مرکز شهر استکهلم دارند. همچنین ما برای شروع کار به بودجه نیاز داشتیم که تقاضا نامه ای برای حمایت مالی هم به آنها تحویل دادیم و چیزی حدود 2 هزار کرون به ما کمک کردند که پول حداکثر آگهی را می داد. خود اعضا هم حق عضویت سالانه خودشان را پرداخت کردند. بعد از آن هیئت مدیره یک آگهی درباره تشکیل گروه هومان و آدرس آن به زبان انگلیسی نوشت و آن را برای تعداد زیادی از مجلات همجنسگرایان در کشورهای مختلف ارسال کرد (آن روزها اینترنت نبود) که بعضی از آنها استقبال کرده و خبر تشکیل یک گروه ایرانی همجنسگرایان را چاپ کردند. همین باعث شد که تعداد کمی از ایرانیان گی در کشورهای دیگر از جمله آمریکا، کانادا، انگلیس، آلمان و فرانسه با ما تماس گرفتند. دقیقا یادم نیست، ولی نتیجه همین تماس ها بود که بعدا جلسه ای با شرکت دوستانی از کشورهایی که گفتم با شرکت خود بچه های ساکن سوئد، در استکهلم تشکیل شد و همین بچه ها در برگشت به کشور محل سکونت خود هر کدام شعبه گروه هومان را درآن کشور تاسیس کردند که بعضی بیشتر و بعضی کمتر موفق بودند.

انتشار مجله ارگان گروه به اسم مجله هومان که با حداقل امکانات و خیلی ابتدایی تهیه و پخش می شد کم کم وضع بهتری به خود گرفت و ما توانستیم از انستیتوی بهداشت سوئد برای انتشار این مجله تقاضای بودجه کنیم. این انستیتو از دولت مستقل است ولی دولت سوئد سالانه پولی در اختیار آن می گذارد تا به سازمان ها و گروه های غیرانتفاعی کمک کند. سازمان همجنسگرایان سوئد که تا حدودی در این انستیتو نفوذ دارد ما را با آن آشنا کردند و بودجه ای که این موسسه سالانه در اختیار هومان می گذاشت به ما امکان داد تا مجله را با کیفیت بهتری تهیه و منتشر کنیم. البته این را هم بگویم که بودجه ای که به هومان داده می شد کفاف همه فعالیت ها را نمی داد. مثلا زنگ زدن به خارج و تماس با بچه های کشورهای مختلف، یا مسافرت یا...، همه بچه ها از جیب خودشان پرداخت می کردند، چون ما سالانه گزارش کاملی از اینکه بودجه تحویل گرفته شده صرف چه کارهایی شده را می بایست به آن انستیتو گزارش می دادیم و در صورت تائید آنوقت می توانستیم برای سال بعد درخواست بودجه کنیم. تا یادم نرفته این را هم بگویم که مؤسسه ای در نروژ هم به شعبه هومان در آن کشور کمک محدودی می کرد و بچه های هومان در لس آنجلس آمریکا جشن هایی همراه با صرف غذا برگزار می کردند که تعداد زیادی در آن شرکت می کردند و پول بدست آمده از طریق فروش بلیط ورودی صرف مخارج گروه می شد.

گفتید که هومان تلفن مشاوره ای هم داشت. ممکنه بیشتر توضیح دهید؟

بله هومان مدتی بعد از شروع فعالیت یک خط تلفن به اسم سنگ صبور هم راه انداخت که در سوئد بود و روزهای چهارشنبه به مدت 2 ساعت باز بود که یک نفر پشت آن می نشست و افراد همجنسگرای ایرانی، چه از سوئد و چه خارج از سوئد که سئوالی درباره همجنسگرایی یا ایدز یا هر مشکلی داشتند می توانستند زنگ بزنند و درد دل کنند یا راهنمائی شوند. البته گاهی دوستان یا افراد خانواده های همجنسگرایان هم زنگ می زدند تا اطلاعاتی درباره همجنسگرایی بدست آورند. تلفن سنگ صبور تا سال های آخر فعالیت هومان کار می کرد ولی بعدا تعطیل شد.

به غیر از تلفن سنگ صبور و انتشار مجله، هومان چه فعالیت های دیگری داشت؟

تشکیل جلسات هیئت مدیره، جواب دادن به نامه هایی که می رسیدند، پست کردن مجله به تعداد زیادی از ایرانیان (چندین نسخه هم به داخل کشور ارسال می شد)، برگزاری جشن ها به مناسبت نوروز، شرکت در چشن پراید همجنسگرایان سوئد در استکهلم و یک بار هم در پاریس، سعی در ایجاد شعب گروه در کشورهای مختلف و کمک به تقویت شعب موجود، چاپ آگهی برای مجله هومان و تلفن سنگ صبور در نشریات و مجلات ایرانی، همه اینها از جمله فعالیت های گروه بود.

شما در صحبت های خصوصی از فریدون فرخزاد صحبت کردید. ممکنه این مسئله را برای خوانندگان بیشتر توضیح بدین؟

MAHA 8 img2.jpg

فریدون فرخزاد، یک شومن تلویزیون و یک همجنسگرای علنی بود و همه این را می دانستند. فریدون قبل از انقلاب در آلمان تحصیل و کار می کرد ولی بعد از انقلاب به ایران آمد که مدت چندانی طول نکشید و دوباره به آلمان برگشت (با توجه به شرایط بعد از انقلاب). فریدون مثل خواهرش (فروغ فرخزاد) اهل شعر و ادب هم بود و کتاب شعر هم به فارسی چاپ کرده از جمله کتاب شعر «در نهایت جمله آغاز است عشق». این کتاب را فریدون به دوستش سعید محمدی تقدیم کرده است. فریدون اهل سیاست هم بود و وقتی برای بار دوم به آلمان برگشت به همراه نهضت مقاومت ملی به رهبری دکتر شاپور بختیار، فعالیت های خودش را بر علیه حکومت اسلامی شدت داد. او در یک برنامه رادیویی نهضت مقاومت که در آن زمان از کشور مصر به فارسی و برای ایران برنامه پخش می کرد همکاری داشت و مرتب به مصر رفت و آمد داشت. او همچنین برنامه های شوهای خود را در کشورهای مختلف که ایرانیان پناهنده در آنجا بودند اجرا می کرد. در جریان تماس های اولیه برای تشکیل گروه هومان، یکی از دوستان با ایشان تماس گرفت که فریدون استقبال کرد، ولی به دلیل مشغولیت خودش در فعالیت های سیاسی و شوهایی که اجرا می کرد، امکان شرکت عملی در فعالیت های هومان را نداشت. به فاصله خیلی کوتاهی بعد از تشکیل گروه، متاسفانه فریدون در خانه خودش در آلمان به قتل رسید که هنوز معلوم نیست عامل یا عاملان قتل چه کسانی هستند. جالبه که فریدون در شوهای خودش گرایش جنسی اش را هم ابراز می کرد و همه می دانستند که او همجنسگرا است. یکی از آرزوهای فریدون این بود که حکوت اسلامی سرنگون شود و او به ایران برگردد و بتواند به عنوان نماینده مجلس انتخاب شود و در آنجا مسائل و حقوق همجنسگرایان را دنبال کند.

فعالیت هومان چه تآثیری در بین بقیه ایرانیان مقیم خارج داشت؟

برداشت من این است که هومان در موقعیت خیلی مناسبی شروع بکار کرد؛ یعنی شکست انقلاب، سرکوب های خشن بعد از آن و هزیمت میلیون ها هموطن به خارج و آشنایی با دمکراسی و حقوق بشر و آزادی آن جوامع، باعث به وجود آمدن یک بحران جدی هویتی در ایرانیان مقیم خارج شد. و این سئوال مطرح شد که چرا ما آزادی، حقوق بشر و دمکراسی اینجا را در ایران نداریم؟ آیا تقصیر از حاکمان ما است یا از فرهنگ ما؟ چرا هر کسی که در ایران به قدرت می رسد دیکتاتور می شود؟ آیا این به خاطر وجود فرهنگ غیر دمکرات در جامعه است؟ چرا مردم ما نبود دمکراسی را تحمل می کنند و... همین سئوالات باعث شد که نسخه های قبلی کنار نهاده شوند و کم کم همه چیز مورد نقد و پرسشگری قرار گیرد. تازه کشورهای معروف به اردوگاه سوسیالیست که شامل شوروی و کشورهای اروپای شرقی می شد هم از هم پاشیده شد و این خودش بحران فکری نیروهای سیاسی، روشنفکران و فعالان فرهنگی ایرانی مقیم خارج را دوچندان کرد، بار و غم غربت و احساس رانده شدن از وطن هم بود. همه اینها زمینه طرح مسائل جدید، از جمله نقد نگاه سابق به همجنسگرایی را هموار کرد و به همین دلیل اعلام تشکیل گروه هومان و فعالیت های آن با مانع و برخورد جدی از طرف هموطنان خارج مواجه نشد و در ابتدا همه تقریبا سکوت کردند تا اینکه کم کم یخ ها آب شد و اینجا و آنجا شروع به نوشتن درباره مسئله کردند. برای نمونه، کیهان لندن که یک روزنامه با کیفیت و در بین ایرانیان خارج رواج دارد و در همه کشورها خوانده می شود، تا چندین سال از چاپ یک آگهی برای هومان (حتی پولش را هم می دادیم) خودداری می کرد، اما 8-7 سال بعد به راحتی چاپ می کرد. یا آقایی بنام نادر ثانی در سوئد که گی هم نیست، خودش کتابی به نام «بار دیگر عشقی ممنوع» چاپ کرد که درباره فشار تاریخی به همجنسگرایان و دفاع از حقوق آنهاست. گروه ها و مجلات فرهنگی ایرانی در خارج هم هر کدام به شکلی اخبار مجله هومان یا نامه های همجنسگرایان که برایشان ارسال می شد را چاپ می کردند، اما گروه های سیاسی ایرانی ابتدا با احتیاط برخورد کرده و فقط سکوت کردند، اما سال ها بعد متوجه شدند و برای اولین بار در تاریخ ایران یک گروه چپ بنام «راه کارگر»، اصل دفاع از همجنسگرایان را وارد برنامه خود کرد که این یک پیروزی بزرگی بود ومجله هومان هم مصاحبه ای با آنها ترتیب داد. بعد از آن سه-چهار گروه دیگر هم همین کار را کردند و امروز دیگر گروهی نیست که با همجنسگرایی مخالفت کند. حتی نیروهای مذهبی مسلمان دور و بر بنی صدر، رئیس جمهور سابق که در خارج هستند هم به شکلی آزادی جنسی را وارد برنامه خود کرده اند.

منظورتان این است که نیروهای ایرانی مخالف حکومت در خارج، نظر مثبتی به همجنسگرایان دارند و اگر به قدرت برسند به ما آزادی خواهند داد؟ مثلا اجازه خواهند داد که انجمن یا سازمان مخصوص همجنسگرایان در کشور تشکیل شود یا خواهیم توانست کلوب خاص خودمان را داشته باشیم؟

خوب شما در ابتدای صحبت گفتید که زیاد وارد سیاست نشویم، اما من برای جواب دادن به سئوال شما ناچارم تا حدودی وارد سیاست بشوم. نظر من این است که اگر این حکومت عوض شود، بدون شک بسیاری از مشکلاتی که همجنسگرایان امروز در کشور با آن مواجه هستند برطرف خواهد شد، از لغو قانون مجازات اسلامی گرفته تا شلاق و اعدام، تا بستن سایت های اینترنتی و...، اما مهمترین موضوع این است که در فردای روزی که این سختگیری های حکومتی از بین می روند، خود همجنسگرایان چه مقدار آمادگی بهره برداری از این آزادی به وجود آمده را خواهند داشت و این بستگی دارد به اینکه در شرایط فعلی، همجنسگرایان تا چه حد فرهنگ سازی کنند، خود را بشناسند و متشکل شوند(حتی به صورت نیمه علنی). ولی من شک ندارم که اگر این حکومت عوض شود، همجنسگرایان داخل خواهند توانست آزادانه هم تشکیل انجمن بدهند و هم کلوب خاص خود را داشته باشند.

آیا اعضا و فعالان هومان بیشتر پسران و مردان همجنسگرا بودند یا زنان و دختران لزبین هم در آن نقش داشتند؟

همانطور که گفتم در اولین جلسه تشکیل هومان یک زن حضور داشت، بعدا تعداد بیشتری از زنان و دختران لزبین با هومان آشنا شدند و بچه ها واقعا تلاش کردند این خانم ها را قانع کنند که بیایند و در گروه مسئولیت به عهده بگیرند، ولی این تلاش به جایی نرسید. تنها یک دختر لزبین به مدت دو-سه سال، در بخش مالی گروه فعالیت زیادی داشت و خیلی کمک کرد و یک سالی هم در هیئت مدیره آن فعال بود، ولی این خانم که تا امروز هم با هم دوست هستیم، هیچ مطلب یا مقاله ای در مجله هومان ننوشت، حتی ترجمه هم نکرد و دلیلش را علاقه نداشتن عنوان می کرد.

ولی گویا یکی از انتقادات وارد شده به هومان این بوده که به قول معروف مردسالار بوده و بیشتر درباره مردان و پسران گی می نوشته تا دختران و زنان لزبین؟

من توی مجله هومان نقشی نداشتم و هیچ مطلبی هم ننوشتم، ولی در ارتباط تقریبا نزدیکی با سردبیران و دست اندرکاران مجله قرار داشتم و این را صددرصد مطمئن هستم که بدون استثنا هر مطلبی درباره لزبین ها یا کلا زنان به مجله هومان می رسید، آن را چاپ می کردند. دلیلش هم این بود که می خواستند مجله و گروه را از صرفا گی بودن در بیاورند. من یادم هست که برای انجام مصاحبه با یک خانم لزبین چقدر بچه ها زور زدند ولی تا آخرش هم حاضر به مصاحبه نشد، خوب وقتی خود لزبین ها عقب می نشینند طبیعی است که مجله بیشتر مردانه می شود. به این دلیل من با مردسالار بودن هومان و مجله آن موافق نیستم، و علت اصلی را ضعف فعالیتی زنان و دختران لزبین می دانم. حالا گیریم که هومان مردسالار بود، خوب چرا خود زنان لزبین دور هم جمع نشدند و کاری نکردند؟ اینجاست که ضعف فعالیتی آنها روشن می شود. بد نیست بدانید که تقریبا همزمان با تشکیل گروه هومان، تعدادی از لزبین های ایرانی در ایالت کالیفرنیا در آمریکا گروهی بنام حاشا برای خود درست کردند، ولی چندان طولی نکشید که از هم پاشید ولی هیچوقت دلیل از هم پاشیدگی آن را اعلام نکردند.

MAHA 8 img3.jpg

یک چیز دیگر را هم دوست دارم اضافه کنم که شاید این یک اشکال کلی ما باشد. و آن این است که وقتی چند نفری دور هم جمع می شوند و سعی می کنند بر اساس اطلاعات نسبی خودشان کاری بکنند، طبیعی است که کارشان خالی از نقص و اشکال هم نباشد. ولی همینکه اراده کرده اند و زور می زنند و وقت می گذارند خودش کلی ارزش دارد. حالا من ِنوعی گی یا لزبین، وقتی می بینم که حرکتی شروع شده، نباید از دور بنشینم و هی انتقاد کنم. باید بروم جلو بگویم حرکت شما درست است اما این ضعف و اشکال هم دارد و من یک گوشه کار را می گیرم که این ضعف که به نظر خودم عمده هست را رفع می کنم. بعضی از افراد متاسفانه اینکار را نمی کنند بلکه هی دورادور انتقاد می کنند و همین چند نفری که زور می زنند را هم دلسرد می کنند. در جایی خواندم که به مجله شما هم انتقاد شده بود و درست همان انتقادات وارده به هومان را به شما هم نسبت داده بودند. با خودم گفتم اینها باز سر و کله اشان پیدا شده تا افراد را دلسرد کنند. حالا همان افرادی که به هومان انتقاد می کردند، تا به حال چند مطلب درباره زنان و لزبین ها برای خود شما فرستاده اند که چاپ نکرده اید؟ چقدر مجله شما را معرفی کرده اند؟ هیچی. آیا ارزش مجله شما از فلان سایت ایرانی که یک مطلب نیم بند درباره مسئله جنسی نوشته کمتر است که به فلان و بهمان سایت غیر گی لینک می دهند، ولی به مجله شما نه؟ حالا مجله شما هم حتما بدون اشکال نیست، ولی همانطور که خودتان بهتر می دانید، توان و دانش و نیروی شما در همین حد است. آیا بهتر نیست که به جای دور نشستن و گفتن لنگش کن، افراد بیایند و یک گوشه کار مجله که فکر می کنند نقص دارد را بگیرند و کمبودها را رفع کنند؟ و یا با ارسال مطالب و ترجمه و... ضعف ها و کمبودها را جبران نمایند؟ ولی می بینید که نه، این دسته از افراد همان حرفه خودشان یعنی انتقاد از راه دور را ترجیح می دهند، ولی جای خوشحالی است که تعداد این افراد زیاد نیست. و من خوشحالم که بنا به صحبت خودتان در مورد مجله شما وضع بهتر است و لزبین ها به خصوص در تهران به همکاری با مجله رو آورده اند.

چطور شد که هومان به فعالیت هایش خاتمه داد؟

این سئوال جواب طولانی لازم دارد و امیدوارم حوصله شنیدن داشته باشید، چون به نظر من مهم است که آیندگان این چیزها را بدانند.

از ابتدای فعالیت هومان، تنها چند نفر محدودی در اروپا فعالیت جدی داشتند، زور می زدند، تماس ها را برقرار می کردند، دنبال جمع آوری کمک مالی برای انتشار مجله بودند، خود مجله را سردبیری می کردند و مطلب می نوشتند و... خوب هر کسی بعد از یک مدت فعالیت خسته می شود و احتیاج به استراحت دارد یا دوست دارد که دیگران هم بیایند و مسئولیت قبول کنند. از طرف دیگر، دختر لزبینی که در شعبه هومان در آمریکا فعالیت می کرد و یک لزبین دیگر که دورادور با هومان تماس داشت، مرتب انتقاد می کردند که هومان مردانه هست و به زنان لزبین توجه نمی کند. به همین دلیل در ماه اکتبر 2001 جلسه ای در آمریکا برگزار شد که دو نفر از بچه های اروپا هم در آن شرکت کردند. قبل از آن، تمام جلسات هومان در سوئد برگزار می شد. از صحبت های مقدماتی قبل از جلسه هم قرار بر این بود که همه چیز به عهده برگزارکنندگان جلسه در آمریکا واگذار شود، از جمله تصمیم گرفتند که جلسه باز باشد و هر کس می خواهد شرکت کند، ولی ذهنیت این بود که اینبار فرصت و امکانی فراهم شود تا لزبین ها که این همه شاکی بودند بیایند و خودشان آنطور که می خواهند تصمیمات و دستور جلسه را پیش ببرند.

از همان ابتدای جلسه، یکی از آن دخترانی که ادعا می کرد عضو هومان نیست ولی در کنار هومان هستش، این مسئله را مطرح کرد که کلا اسم هومان باید عوض شود و به جای اسم هومان (گروه دفاع از حقوق همجنسگرایان ایران)، باید اسم گروه فراهنجارهای ایرانی را انتخاب کنیم یا چیزی شبیه این که دقیق یادم نیست. این باعث می شد که روی تاریخ 13-12 ساله هومان خط کشیده می شد. ولی از آنجا که هدف راضی کردن افراد و تشویق آنها به همکاری بود حاضرین قبول کردند که اسم پیشنهادی پذیرفته شود. بعد از آن همان دختر بلافاصله پیشنهاد داد که باید کل اساسنامه هومان را هم عوض کنیم و یک سری پیشنهادات هم آورده بود. این دو مسئله باعث بحث های زیادی شد و و به خصوص دو نفری که از اروپا رفته بودند با پیشنهاد تغییر اسم و اساسنامه مخالف بودند و بحث های مفصلی هم در گرفت. در وقت استراحت، یکی از بچه های (مرد) ساکن آمریکا گفت اساسنامه و اینکه چه چیزی در آن نوشته شود مهم نیست، مهم این است که افراد مسئولیت بگیرند و کار کنند و از آنجا که ما می خواهیم و دوست داریم که اینبار لزبین ها مسئولیت بیشتری بگیرند، پس بهتر است با اساسنامه و اسمی که خودشان پیشنهاد می کنند موافقت شود، چون در آن صورت برای گرفتن مسئولیت رغبت بیشتری هم خواهند داشت. در نتیجه تمام پیشنهادات آنها درباره اسم و اساسنامه پذیرفته شد. بعد نوبت انتخاب هیئت مدیره جدید رسید. وقتی افراد داشتند خود را کاندید می کردند یا دیگران را کاندید می کردند، یکی از حاضرین، همان دختری که خودش را عضو هومان نمی دانست و پیشنهاد تغییر اساسنامه و اسم هومان را هم داده بود، کاندید کرد ولی در کمال تعجب جواب داد که من عضو هومان نیستم و نمی خواهم در فعالیت های گروه شرکت مستقیم داشته باشم. این برخورد آب سردی بود که روی حاضرین ریخته شد. ای بابا، تو که این همه برای تغییر اسم و اساسنامه زور می زدی و همه هم به این دلیل قبول کردند که دیگه هومان به مردانه بودن متهم نشود، قبول کردند و حالا هم اسم و هم اساسنامه همان چیزی است که میخواستی، پس چرا نمی آیی مسئولیت بگیری؟ مگر قبلا نمی گفتید که هومان مردانه است پس چرا تو که لزبین هستی کاندید نمی شوی که هومان از مردانه بودن خارج شود؟ کلی بحث در این باره هم صورت گرفت ولی بی نتیجه بود. این چیزها هم باعث افسردگی و هم ناراحتی فعالان قبلی شد و بچه های اروپا گفتند ما مسئولیتی نخواهیم گرفت. با این اسم و اساسنامه جدید ما احساس غریبی می کنیم و چون بعد از سال ها فعالیت احتیاج به استراحت داریم و گروه نیازمند نیروهای تازه است، ما مسئولیتی نمی گیریم، اما به خاطر اهمیتی که برای بودن گروه قائل هستیم قول می دهیم که با افراد هیئت مدیره جدید هر گونه کمک و همکاری بکنیم. سرتان را درد نیاورم، در پایان کار چند نفر مسئولیت گرفتند که شامل سه زن و دو مرد می شد و آن دختری که خودش را عضو نمی دانست هم قول داد که کمک کند ولی بدون آنکه عضو هیئت مدیره باشد. که بعد از آن هیئت مدیره جدید که همه به جز یک نفر ساکن آمریکا بودند، تماس ها و فعالیت ها را ادامه ندادند. البته یادآوری کنم که آن خانمی که گفتم، شماره 18 مجله هومان (آخرین شماره مجله) را در همان حول و حوش زمانی سردبیری کرد که در سخن سردبیر باز هم یک سری انتقادات قدیمی به هومان و مردانه بودن و... تکرار کرد و بعد از آن دیگر شماره جدید چاپ نشد، چرا که هیئت مدیره جدید همانطور که گفتم تماس ها را ادامه نداد. اما زمانی تیر خلاص به هومان شلیک شد که بعضی از بچه های مقیم آمریکا (از جمله همین خانمی که شماره 18 را سردبیری کرد)، در آخر همان جلسه عنوان کردند که در هومان نباید به داخل ایران کار داشته باشیم و گروه هومان فقط باید به عنوان یک گروه خارجی در امریکا و اروپا در کنار اقلیت های جنسی و گروه های زنان و صلح و حقوق بشر کار کند. در حالی که کلا فلسفه تشکیل هومان از همان ابتدا این بود که با جمع کردن همجنسگرایان ایرانی در خارج، انتشار مجله به زبان فارسی، زدن وب سایت فارسی و غیره، بتواند در داخل تاثیر بگذارد و به مرور با بچه های داخل تماس برقرار کند و فعالیت ها را در داخل به پیش ببرد و تمام فعالیت های قبلی هومان هم در همین مسیر بود، چون هدف نهایی هم همین بود که وضع همجنسگرایان در داخل کشور بهبود پیدا کند، وگرنه همجنسگرای آمریکایی یا اروپایی خودش خیلی جلوتر از ماست و اگر من ایرانی مقیم اروپا به ایران کار نداشته باشم، دیگر چه لزومی هست که گروه ایرانی تشکیل بدهم یا با یک ایرانی مقیم آمریکا تماس بگیرم و با او همکاری کنم؟ خیلی راحت می توانم به عنوان یک شهروند یک کشور اروپایی در همین گروه های موجود در کشور محل سکونتم وارد فعالیت شوم. و بچه های اروپا که این را دیدند، کلا از گروه کنار گرفتند و به این طریق هومان هم متلاشی شد.

ولی هنوز هم یک سایتی به اسم هومان ال ای وجود دارد؟

من با هر سایت و وبلاگ و مجله ای که به شکلی به مسائل همجنسگرایان بپردازد موافقم، گیرم که کلی اشکال هم داشته باشد یعنی بودن را بر نبودن ترجیح می دهم، چون بهتر از هیچی است، اما دایر بودن سایتی به اسم هومان ال ای را واقعا توهین به گروه سابق هومان و اهداف آن می دانم و ایکاش فرد یا افراد پشت این سایت اسم سایت خودشان را عوض کنند و از اسم هومان سوء استفاده نکنند. چون هومانی دیگر وجود ندارد و هومان به بخشی از تاریخ گذشته فعالیت همجنسگرایان ایران تبدیل شده. این سایتی که به اسم هومان ال ای هستش در واقع از اسم و شهرت هومان سوء استفاده کرده و آن را بی جهت پشتوانه و اعتباری برای خود کرده اند. شما ببینید در این سایت چند مطلب جدید نوشته شده؟ تمام این سایت شامل چندین مقاله و مطلب هستش که چندین سال قبل نوشته شده اند؛ یعنی زمانی که سایت اصلی هومان در اروپا فعالیت می کرد در آن سایت قرار داشتند و وقتی هومان در اروپا کارش را تمام کرد، اینها بلافاصله همان مطالب را کپی کرده و در سایت خود گذاشتند و بعد از آن حتی یک مطلب جدید هم در سایت خود ننوشته اند. شاید متوجه شده اید که اینها در سایت های خود مثلا سازمان پی جی ال او یا مجله شما یا وبلاگ های بچه های داخل را معرفی نمی کنند هم به نظر من یک بخش عمده آن به همین دلیل است که آنها اعلام کرده اند که کاری به ایران ندارند و این درست برعکس اهداف و فعالیت های هومان هست و به این دلیل هم معتقدم که اینها صرفا از اسم هومان سوءاستفاده کرده و می کنند.

در مورد ساویز شفایی بگوئید گویا ایشان خیلی فعال بوده اند؟

طبق اطلاعاتی که من بعد از شروع همکاری ساویز با هومان بدست آوردم، ایشان در سال 1356 که در دانشگاه شیراز بوده، برای اولین بار گویا درباره همجنسگرایی در آن دانشگاه صحبت کرده ولی نه متن سخنرانی و نه نوشته ایشان را ندیده ام. ساویز بعدا به آمریکا می رود و با گروه های مختلفی، از گروه های طرفدار صلح و محیط زیست گرفته تا گروه های طرفدار حقوق زنان، تا گروه های مدافع حقوق همجنسگرایان، فعالیت می کند. حدود سه سال بعد از شروع فعالیت هومان هم با ما تماس گرفت و یک تنه شعبه هومان در فلوریدای آمریکا را به وجود آورد و از منطقه کالیفرنیا که در واقع اولین شعبه هومان در آمریکا در آنجا شکل گرفت بسیار دور بود. ساویز یک امکان و توان بسیار خوبی برای هومان بود، به خصوص که علنی بود و از اینکه با مجلات و روزنامه ها مصاحبه کند و از او 14 عکس بگیرند یا در کنفرانس ها به عنوان نماینده هومان شرکت کند هیچ واهمه ای نداشت. خوبی دیگر ساویز علاقه و آشنایی او با ادبیات بود که در رساندن پیام همجنسگرایان از زبان خودش به او کمک می کرد. ساویز شماره مجله هومان را سردبیری کرد (سردبیری مجله هومان تا حدودی به صورت ادواری بود و سعی می شد که هر شماره را یک نفر سردبیری کند تا نظرات هر چه بیشتری مجال طرح شدن داشته باشند)، ساویز همچنین به عنوان نماینده هومان و به اتفاق مادرش در چهاردهمین کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ایران در آمریکا شرکت کرد و سخنرانی جالبی هم ایراد نمود. مادرش هم به عنوان مادر یک همجنسگرا در همان کنفرانس سخنرانی کرد که دیدم شما متن سخنرنی مادر ساویز را در ویژه نامه «همجنسگرایی و خانواده»، به همراه شماره چهار ماها چاپ کرده بودید. ساویز شعر هم می گفت و گویا کتاب شعر هم بیرون داده ولی من ندیده ام. از اینها گذشته ساویز در نوشتن نامه و مطلب برای مجلات ایرانی غیر گی هم نسبتا فعال بود. ولی ساویز بیشتر تمایل داشت که دیگران را به شرکت در کارها و گرفتن مسئولیت تشویق کند. متاسفانه ساویز بیماری سرطان هم داشت و مسلما مبارزه با این بیماری خیلی از نیروی او را تحلیل می برد، که متاسفانه چند سال قبل هم بر اثر همین بیماری درگذشت. روانش شاد.

در مورد فعالیت همجنسگرایان داخل کشور چه نظری دارید؟

شرایط همجنسگرایان داخل خیلی بهتر از سابق شده اما تا رسیدن به یک وضع ایده آل هنوز راه درازی در پیش است. اینترنت در آشنا شدن همجنسگرایان به مسائل و خواسته ها و احساس خودشان خیلی کمک کرده. تعدادی از دوستان وبلاگ دارند و... اما هنوز که هنوز است شاید بتوان گفت که درصد بالایی از همجنسگرایان به شناخت کافی از گرایش جنسی خود نرسیده اند ولی انتشار مجلات، وجود اینترنت و سایت های فارسی زبان همجنسگرایان این امیدواری را تقویت می کند که همجنسگرایان ایران در مسیر صحیحی کار می کنند و خواه ناخواه به آزادی خود دست خواهند یافت. هر چه تعداد بیشتری از دوستان وارد فعالیت شوند به همان نسبت رسیدن به آزادی هموارتر خواهد شد. مهم این است که هر کسی در حد خود کاری بکند. منظورم این است که احساس مسئولیت و عمل به آن خیلی مهم است ، به نظر من هر چند که وبلاگ زدن و یا چاپ مجله در جای خودش ارزش دار و مفید است، اما تجربه همه جا این را به ما می گوید که بدون متشکل شدن همجنسگرایان و ایجاد گروه ها و سازمان خاص برای دفاع از حقوق خود، رسیدن به نتایج ملموس مشکل خواهد بود. هدف من نسخه پیچیدن نیست و دوستان داخل خود بهتر می دانند که چه می کنند و چه باید بکنند.

با تشکر از صحبتها و اطلاعاتی که در اختیار ما گذاشتید. برایتان آروزی موفقیت می کنیم.

ماها

گی بودن یعنی چه؟

سلام.

ببخشید که مزاحم می شوم، ولی فکر می کنم که تنها کسی که می تواند یه لطفی در حق من بکنه، شما هستید. می خوام معنی دقیق و کامل کلمه گی را بدونم و اینکه همجنسگراها چه جور آدمهایی هستند؟ آیا کسی که گی هست باید فقط به فکر سکس باشه و بس؟!!! یعنی زندگی یه فرد همجنسگرا، فقط به سکس ختم می شه؟ دیگه تحمل خواندن ایمیل هایی که به من می شه رو ندارم. نمی دونم چرا همه فقط به فکر سکس هستند؟ اگه برای شما امکان داره به این آقایونی که مجله رو می خونند بفرمائید که گی بودن فقط و فقط سکس نیست. آخه چه معنی داره که همه چی رو فقط در سکس بدونیم؟ مگه دوستی و عشق و علاقه و همدیگه رو درک کردن چه ایرادی داره که نباید به فکر این چیزها باشیم و فقط به سکس فکر کنیم؟ من سکس رو بی اهمیت نمی دونم، قبول دارم که این مسئله رو نمی شه نادیده گرفت، ولی دیگه این همه زیاده روی فکر نکنم درست باشه، من همه چیز رو سکس نمی 35 دونم. نمی دونم، شاید من اشتباه می کنم و تصور نادرستی از گی بودن خودم دارم و بایستی همیشه به فکر سکس باشم؟!! ولی مطمئن هستم که اینجوری که دیگران تصور می کنند، برداشت نادرستی از همجنسگرایی دارند. من سال دارم و در این مدت با خیلی ها صحبت کردم و ملاقات حضوری داشتم (چیزی حدود 250 نفر)، ولی با کمال تاسف 5 یا 6 نفر مثل من فکر می کردند و بقیه فقط به خاطر سکس می خواستند با من باشند و یا صحبت کنند، جالبه، حتی برای صحبت کردن هم شرط اشون سکس بوده. (البته با کسانی که آگهی به مجله شما داده اند صحبت نکرده ام). متاسفانه همون 6-5 نفر هم جرائت بودن با کسی را نداشتند، به خاطر وضعیت مملکت.

یه خواهش از شما داشتم، اگه من تصور غلط از گی بودن دارم لطف بفرمائید و راهنمائی کنید تا این اشتباه از هم اکنون برطرف بشه، (ولی می دونم که اشتباه نمی کنم). امیدوارم روزی برسد که همه همجنسگراها سوای از مسائل سکس و سن و شهر طرف مقابل، با هم یکی شوند و با کمک هم بتونند از حق خودشون دفاع کنند.

ماها:

باور کن کاملا می فهمیم که چه می گویی و دردت چیست، این صحنه ها را همه ما کم و بیش دیده ایم؛ چند جوان با لباس نیمه زنانه، آرایش کرده با هم می گویند و می خندند. از سر و کولشان می بارد که هموسکشوال هستند. دو سه نفر با قیافه کارگری دنبالشان افتاده، یکی از آنها می گوید: «بابا بیا بده دیگه. ما می خوایم بکنیم.» و... یا نگاهی به این مجلات هفتگی و ماهانه بیندازید. کلی اطلاعات نیمه غلط و نیمه درست درباره «گی های ایرانی» به خوانندگان خود می دهند و...

همه اینها دال بر این دارند که هم نگاه جامعه به همجنسگرایان همچنان آغشته به سنت است، و هم خود همجنسگرایان به شناخت لازم از خود، احساس خود و حقوق خود نرسیده اند. مثلا درست است که افراد ترانس سکشوال یا ترانس وستایت وجود دارند، اما تعداد زیادی از همجنسگرایان به خاطر فرهنگ مردسالار و از آنجا که شناخت درستی از احساس خود ندارند، همین که متوجه احساس همجنسگرایی خود شدند، فوری به پوشیدن لباس زنانه و آرایش های آنچنانی رو می آورند، در حالی که ترانس وستایت نیستند، ولی از آنجا که فرهنگ جامعه اینطور وانمود می کند که اگر مردی به مردان دیگر گرایش داشته باشد پس مرد نیست و زن است، و این افکار در طول زمان جا افتاده اند، متاسفانه خود همجنسگرایان هم در دام آنها می افتند و در نتیجه همجنسگرایی خود را صرفا به سکس با همجنس و پوشیدن لباس زنانه تقلیل می دهند. یا کسی که به قول خودش فاعل است، مشکلات و بی حقوقی همجنسگرایان را مشکلات خودش نمی داند و اصلا خود را گی حساب نمی کند و...

فرد گی کسی است که به همجنس خود گرایش جنسی، احساسی و عاطفی دارد، از این احساس و نیاز خود شناخت کافی دارد، حق و حقوق خود را می شناسد و برای رسیدن به آزادی و برابری جنسی در جامعه با دیگر هم احساسان خود پیوند مبارزاتی می بندد، دست به فعالیت می زند و برای تغییر شرایط خود و ایجاد امکانات بهتر زندگی تلاش می کند. حال این فرد در سکس از چی خوشش می آید یا نمی آید، دیگر مسئله خودش و طرفش است. فرد گی از گی بودن خود خجل و شرمسار نیست، خود را تقصیرکار و یا بدهکار کسی نمی داند، اگر جامعه و حکومت حقوق او را نفی می کنند، می داند که مشکل از آنهاست نه از خودش. فرد گی همه چیز را در سکس خلاصه نمی کند و خیلی مسائل دیگر، اما چنین گی هایی متاسفانه در کشور ما نایاب هستند و تعدادشان خیلی کم.

با این همه یک چیز مسلم است و آن اینکه همجنسگراها دارند از پستوهای خود بیرون می زنند ولی تا رسیدن به وضع ایده آل، ما راه درازی در پیش داریم. در چنین شرایطی وظیفه ما و شما و همه کسانی که توان و امکان کار دارند این است که در روشن کردن مسائل، هم برای همجنسگرایان و هم برای جامعه و وسایل ارتباط جمعی بکوشیم. به جای دوری گرفتن از این افراد، بهتر است که با آنها تماس بگیریم، نشریات و مجلات و سایت های معتبر را به آنها معرفی کنیم و کمک کنیم که اگر نه همه، حداقل بخشی از آنان به شناخت درستی از جنسیت، نیازها و حقوق خود دست یابند. این افراد توان این را دارند که بیاموزند و حتی پیشگام مبارزات حقوق همجنسگرایان شوند، به شرطی که ما و شما آنها را طرد نکنیم، اما از آنجا که چند نفر دیگر از دوستان هم همین مسئله را مطرح کرده اند، بگذار یک خورده مسئله را بازتر کنیم.

این مشکلی که شما مطرح کرده اید، مختص ایران ما نیست؛ همه جا وجود دارد. تعداد همجنسگرایانی که در چت روم ها هستند، خیلی بیشتر از تعداد همجنسگرایانی است که در مجلات گی/لزبین کار می کنند، یا در تظاهرات برای حقوق همجنسگرایان شرکت می کنند. اگر در سایت های همجنسگرایان غربی هم دقت کرده باشی، می توان این را متوجه شد که بعضی ها خود را گی و بعضی ها خود را هموسکشوال می خوانند. هر چند که معنی هر دو اینها یکی است، اما کسانی که بر اینگونه تقسیم بندی تاکید می کنند، می خواهند تفاوت رفتاری و عملکردی افراد را نشان دهند. به عبارتی هموسکشوال را برای کسی بکار می برند که فقط به جنس موافق گرایش دارد و رابطه برقرار می کند، اما هیچ انگیزه و تمایلی برای شرکت در تلاش ها وفعالیت ها در راه حقوق همجنسگرایان ندارد. چنین اشخاصی فقط و فقط از ثمره تلاش ها، کوشش ها، زحمات و خون دل خوردن های دیگران استفاده می کنند. یعنی اگر تظاهراتی یا حرکت اعتراضی برای حقوق همجنسگرایان باشد، اینگونه افراد اصلا خبردار نمی شوند، چه برسد به اینکه بخواهند شرکت هم بکنند. اگر گروهی برای مبارزه تشکیل شود، اینها حاضر به شرکت و همکاری نیستند. حتی اگر امکانش را داشته باشند و موقعیت برایشان فراهم باشد، خود کلوبی یا گروهی درست نمی کنند، اما همینکه چنین کلوبی شکل گرفت از آن استفاده می کنند. یا اگر پلیس همجنسگرایی را دستگیر کند آنها کک اشان هم نمی گزد، اما وقتی خود دچار مشکل می شوند، این فعالین حقوق همجنسگرایان و به قولی گی ها هستند که به حمایت از آنها برمی خیزند. اینگونه افراد همه جا و در همه لایه های اجتماع پیدا می شوند و کلا ربطی هم به همجنسگرا بودن ندارد. برایت مثال بزنیم؛ عده ای برای دمکراسی و آزادی مملکت و همین مردم تلاش می کنند، به زندان می روند، اعتصاب غذا می کنند، تظاهرات ترتیب می دهند و...، اما مگر چه تعدادی از مردم از همین ها که برای حقوق اشان زور می زنند حمایت می کنند یا وارد عمل می شوند؟ سانسور کردن اینترنت به ضرر همه است، ولی مگر چه تعداد از آنهایی که به اینترنت دسترسی دارند و سانسور باعث محدود شدن آنها شده، دست به اعتراض زده اند؟ و خیلی نمونه های دیگر. برگردیم به خود ما همجنسگرایان؛ اگر یادت باشد در اولین شماره ماها مصاحبه ای داشتیم با جک نیکلز که خود یکی از اولین فعالان حقوق همجنسگرایان آمریکا بوده و هست. یکی از سوال و جواب های مصاحبه این بود:

«ماها: معروفه که جلب همجنسگرایان به شرکت در مبارزه برای حقوق اجتماعی/شهروندی و مدنی خودشان کار سختی است، دلیل این امر را چه میدانی و گروه های همجنسگرایان آمریکا برای جلب فعالین جدید چگونه عمل می کنند؟

جک: توده ها در هر کشوری، معمولا زمانی درگیر می شوند که دعوا پایان یافته و پیروزی حاصل شده است. وقتی موفقیت کسب شد و تحولات به چشم آمدند، آنوقت است که آنها با عجله خود را به ردیف اول صف می رسانند اما در روزهای مبارزه تنها گروه کوچکی متشکل از چند نفر افراد ازخودگذشته، عاقل، آگاه، برجسته و نترس هستند که در مقابل نگ اندازان به فرهنگ جنسی، ( بخوان خرافاتی های مذهبی و سیاسیون آنها) قد علم کرده و مقاومت می کنند.»

همین جواب خیلی چیزها را توضیح می دهد. این هم یادمان باشد که صرف همجنسگرا بودن به معنی بی غل و غش و صاف و خوب بودن فرد نیست. ما همجنسگرایان تنها در یک چیز با هم مشترکیم و آن گرایش جنسی/عاطفی به همجنس است، و گرنه در میان همجنسگرایان، انسان های قاتل، دزد، الکی خوش و... کم نیستند. همانطور که در بین غیر همجنسگراها هم اینگونه افراد فراوانند. ولی این مسئله ربطی به گرایش جنسی فرد ندارد. نکته مهم دیگر اینکه نباید فرهنگ و ارزش های تحمیلی صورت گرفته بر علیه همجنسگرایان در طول قرن ها را از یاد ببریم. جامعه، حکومت و فرهنگ اجتماعی قرن ها است که وجود ما را نفی کرده، عشق و احساس ما را بیمارگونه تعریف کرده، به زور ما را وادار به ازدواج با جنس مخالف کرده و...، و همجنسگرایان به ناچار به روابط جنسی کوتاه مدت، در پارکی یا گوشه خلوتی، بدون دادن نام و نشانی به هم (از ترس) وادار شده اند. پس نباید توقع داشته باشیم که فرهنگ چند قرنی با خواندن چند مطلب درباره همجنسگرایی در یک سایت اینترنتی یا یک مجله به این زودی عوض شود، به خصوص که کماکان طبق قانون حاکم، هنوز روابط جنسی ما را با اعدام جواب می دهند، به خصوص که خیلی از ماها هنوز جرائت اعتراف به همجنسگرایی خود را نداریم. گفتن اینها بدان معنا نیست که کسانی که در پارک ها و... به دنبال روابط لحظه ای هستند آدم های بی فرهنگی هستند، یا ارزش کسانی که اینکار را نمی کنند بیشتر است، به هیچ وجه چنین منظوری نداریم. تقریبا با اطمینان می توان گفت که هر گی ای در عمرش حداقل چندین بار به اینگونه جاها سر زده و این در همه جا به عنوان بخشی از فرهنگ سکسی همجنسگرایان مرد جا افتاده است. ما در شماره های قبل هم در پاسخ به نامه های دوستان از زوایای دیگری به این مسئله پرداخته ایم، از جمله به تفاوت جنسیت مردان و زنان، که پیشنهاد می کنیم حتما بخوانی تا این جواب ما به سئوالت کامل شود.

اگر شما به دقت به افراد غیر همجنسگرا نگاه کنید، متوجه خواهید شد که بحران جنسی و رفتارهای «هنجار ناپسند» به شدت در آنها هم رواج دارد. یکی از دلائل آن سرکوب جنسی 26 ساله گذشته است.

فقط یک موضوع ظریف یادمان نرود و آن محکوم نکردن دیگران است. اگر کسی می خواهد فقط سکس داشته باشد (و چنین افرادی را هم پیدا کند) و کاری به چیز دیگری نداشته باشد، این حق اوست و نباید محکومش کرد. محکوم کردن و نسخه پیچیدن کار روزانه ما ایرانیان است. وقتش رسیده که در عوض، به درک کردن و احترام به دیگران در چارچوب آزادی فردی خودشان هم اهمیت دهیم.

اما مطمئن هستیم که اگر همین افراد مورد نظر شما، با مجلات و سایت های جدی آشنا شوند، حداقل بخشی از آنها خواهند توانست ضمن پرداختن به روابط جنسی خود، نیروی خود را نیز در خدمت جنبش همجنسگرایان کشور قرار نهند. پس سعی کنیم اینگونه مجلات و سایت ها را به این افراد هم معرفی کنیم. حتما می دانید که بعضی از پارک ها، سینماها و... به پاتوق همجنسگرایان در شهرهای مختلف تبدیل شده اند. چند نفر از ما سعی کرده ایم که در حد امکان در معرفی مجلات و سایت های خوب به این افراد کمک کنیم؟ یک بار با یکی از این افراد ملاقاتی صورت گرفت، آن هم در پارک و برای درک اینکه چه می خواهد، صحبت از زنان لزبین شد. باور کنید طرف معنی لزبین را نمی دانست. اما همین فرد امروز در شرایط خیلی بهتری قرار دارد و صد البته خواننده ماها هم هست.

با این همه مشکل اصلی نداشتن این امکان است که همجنسگرایان در کشور آزادانه بتوانند سازمان ها، مجلات، کلوب ها، دسته ها و گروه های خاص خود را به وجود آورند. اگر چنین امکانی باشد، آنوقت امکان اینکه هر کسی بنا بر سلیقه خودش در حلقه دوستان هم فکر و هم اندیش قرار بگیرد بیشتر می شود. آنچه که بیش از هر زمانی ما همجنسگرایان به آن نیاز داریم این است که افراد خوش فکر، آگاه و با اراده سعی کنند در حد توان خود گروه و محفلی از همجنسگرایان به وجود آورند، با هم مطالعه کنند، بحث نمایند، به درددل های هم گوش دهند، تبادل نظر کنند، درباره مشکلات با هم همفکری کنند، پشتیبان هم باشند، اگر امکانش را داشته باشند نشریه ای منتشر کنند و...، و کم کم این گونه محافل با هم ارتباط برقرار کرده و خود را گسترش دهند. اینکار یعنی کمک به تربیت افرادی که بتوانند به عنوان رهبران و نمایندگان آگاه جامعه همجنسگرایان کشور قد علم کنند.

موفق باشی.

ایلگا را بهتر بشناسیم؛ مصاحبه با پاتریشیا کورزی نماینده ایلگا

ایلگا را بهتر بشناسیم... و از این امکان جهانی استفاده کنیم

MAHA 8 img4.jpg

مصاحبه ماها باPatricia Curzi

مسئول و سخنگوی پروژه زنان ایلگا

ILGA* یک فدراسیون بین المللی متشکل از سازمان -ها و گروه های محلی و ملی همجنسگرایان است و برای آزادی و برابری جنسی و احقاق حقوق اجتماعی مدنی همجنسگرایان در سطح جهانی مبارزه می کند. انجمن ایلگا در سال 1978 میلادی در انگلستان تاسیس شد، اما امروز مقر آن در شهر ژنو در کشور بلژیک قرار دارد. 400 سازمان و گروه متعلق به همجنسگرایان از 90 کشور جهان در این فدراسیون عضویت دارند. از منطقه خاورمیانه، تنها سازمان های همجنسگرایان چهار کشور اسرائیل، لبنان، پاکستان و ترکیه در ایلگا عضویت دارند. از ژانویه امسال ( 2005میلادی)، پروژه «زنان» ایلگا با هدف آگاهی رسانی و برجسته کردن مسائل و حقوق زنان لزبین فعالیت خود را در سطح جهان آغاز کرد. برای معرفی بهتر ایلگا به عنوان یک سازمان جهانی مدافع حقوق همجنسگرایان، ما با خانم Patricia Curzi (پاتریشیا کورزی)، مسئول و سخنگوی پروژه زنان ایلگا، یک گفتگوی اینترنتی انجام دادیم.

شما یک لزبین فعال در انجمن ایلگا هستید. لطفا کمی از خودتان برایمان بگویید و اینکه چطور شد که به فعالیت در این سازمان علاقمند شدید؟

من اصلیت ایتالیایی دارم، اما 20 سال است که در بلژیک زندگی می کنم. من یک فعال قدیمی و کهنه کار هستم. قبلا در یک سازمان ضد راسیستی در اروپا فعال بودم و همچنین به مدت ده سال به عنوان نماینده ایلگا در سازمان عفو بین الملل در بلژیک فعالیت داشته ام. قبل از شروع همکاری با ایلگا به مدت 15 سال به عنوان مترجم امور اقتصادی و بعدا به عنوان نماینده یک شرکت ماشین سازی و بالاخره به عنوان مسئول حسابداری یک بانک بین الملی کار کرده ام. بعد از آن تصمیم گرفتم که کلا جهت زندگی ام را عوض کنم و به دنبال کاری بگردم که با ارزش های فردی خودم همخوانی داشته باشد. به این دلیل مجددا در بخش اداری یک سازمان ضد راسیستی اروپا مشغول کار شدم تا اینکه آگهی ایلگا برای شروع پروژه زنان را دیدم و بلافاصله برای گرفتن این مسئولیت تقاضا دادم. من می خواهم تجربیات همه سال های کاری و فعالیت های داوطلبانه خودم را در خدمت ایلگا و جنبش جهانی همجنسگرایان قرار دهم.

ایلگا در کدام اشکال و روش ها از سازمان ها و گروه های همجنسگرایان کشورهای مختلف حمایت می کند؟

هدف ایلگا، برابری حقوقی لزبین ها، گی ها، بایسکشوالها و ترانس سکشوالها است و رهایی از سرکوب و تبعیض و بی عدالتی در همه اشکال آن. ایلگا به روش های مختلفی از جمله وارد کردن فشار به دولت های کشورهای مختلف و جلب توجه افکار عمومی در جهان به وضعیت همجنسگرایان در فلان یا بهمان کشور، تلاش می کند دولت ها را به رعایت حقوق همجنسگرایان وادار کند. برای مثال چند هفته پیش دولت لهستان از برگزاری تظاهرات و جشن پراید همجنسگرایان آن کشور جلوگیری کرد اما با دخالت ایلگا و فشارهای بین الملی دولت لهستان عقب نشینی کرد و همجنسگرایان لهستانی توانستند جشن خود را طبق برنامه برگزار کنند. ما همچنین در تماس نزدیک و گسترده ای با ارگان ها و مؤسسات مختلف اتحادیه اروپا، سازمان ملل و دیگر ارگان های بین الملی هستیم و تلاش می کنیم تا این ارگان های مختلف موضوع مبارزه با تبعیضات و سرکوب همجنسگرایان را وارد برنامه خود کنند.

کلا سازمانها و ارگان های مختلف بین المللی تا چه اندازه ایلگا را به رسمیت می شناسند؟

ما هم در سازمان ملل و هم در سازمان بهداشت جهانی فعالانه حضور داریم و تلاش می کنیم که موضوع حقوق همجنسگرایان به فراموشی سپرده نشود، به خصوص در درون سازمان هایی که به امر حقوق بشر می پردازند. سالهاست ایلگا در درون سازمان ملل تلاش می کند که مسئله سرکوب همجنسگرایان به عنوان نقض حقوق بشر به رسمیت شناخته شود. در مورد حذف همجنسگرایی از لیست بیماری های سازمان بهداشت جهانی، ایلگا فعالیت های پرثمر زیادی داشت. امروز هم ما با سازمان بهداشت جهانی در مسئله مبارزه با ایدز همکاری نزدیکی داریم.

ارتباط ایلگا با سازمان ها و تشکیلات همجنسگرایان در مناطق مختلف جهان چگونه است؟ آیا سازمان های همجنسگرایان خاورمیانه هم عضو ایلگا هستند؟

سازمان ها و گروه های همجنسگرایان کشورهای مختلف و از تمام قاره ها به طور مرتب با ایلگا تماس می گیرند و در مورد مسائل مختلف مشورت می کنند. از جمله اگر در سطح کشوری مشکلی برایشان پیش بیاید و احتیاج به کمک و حمایت جهانی دارند یا بخواهند یک کارزار جهانی برای دفاع از حقوق آنها توسط ایلگا هدایت شود. البته اقدامات ما زمانی نتیجه می دهند که در خود همان کشور افراد و سازمان یا گروهی باشد که حاضر شود قدم جلو گذاشته و اقداماتی را انجام دهد، نه اینکه کسی در آنجا طرف ما نباشد. ایلگا همچنین سعی می کند از طریق اعضاء محلی و یا منطقه ای خود با گروه های همجنسگرایان تماس برقرار کند. ایلگا فعالیت های خود را به شش منطقه جغرافیایی تقسیم کرده که شامل آمریکای شمالی، آمریکای لاتین، اروپا، آسیا و منطقه استرالیا-اقیانوسیه می باشد. در حال حاضر تنها چهار سازمان و گروه از منطقه خاورمیانه عضو ایلگا هستند که شامل اسرائیل، ترکیه، لبنان و پاکستان می شود ولی ما هویت اعضاء پاکستانی خود را نمی توانیم علنی کنیم، چون ممکن است برایشان دردسر درست کند. ایلگا برای خود منطقه خاورمیانه شعبه فعالی ندارد و این منطقه را جزئی از بخش آسیایی فعالیت های خود به حساب می آورد، ولی ما به دقت اوضاع همجنسگرایان کشورهای خاورمیانه را زیر نظر داریم و در مجله خود بخش ثابتی را به این منطقه اختصاص داده ایم. ما با گروه «حلم» که گروه لبنانی عضو ایلگا است رابطه خیلی نزدیکی داریم و لبنان اولین کشور عربی است که گروه همجنسگرایان را به رسمیت شناخته است. ما امیدواریم که وضعیت همجنسگرایان دیگر کشورهای خاورمیانه، از جمله ایران دچار تحول و بهبود جدی شود و ما بتوانیم اعضاء بیشتری از این منطقه را در کنار خود داشته باشیم. ایلگا هر دو سال یکبار کنفرانس جهانی خود را برگزار می کند، اما هر شش منطقه جغرافیایی ایلگا به طور سالانه کنفرانس منطقه ای خود را برگزار می کنند. کنفرانس منطقه آسیایی ایلگا امسال در کشور فلیپین برگزار می شود، اما برای شرکت در کنفرانس منطقه ای حتما باید عضو ایلگا باشید تا بتوانید دعوتنامه دریافت کنید و از حق رای برخوردار شوید. سازمان ها و گروه های همجنسگرایان هر منطقه که سالانه در کنفرانس منطقه ای خود شرکت می کنند، با تبادل تجارب و یادگیری از هم و حمایت متقابل، به تقویت همدیگر و گسترش امکانات و توانایی های خود دست می یابند. آنها همچنین نمایندگان منطقه ای خود برای سازمان سراسری ایلگا (سازمان مادر) را هم انتخاب می کنند. برای اطلاع از برنامه کنفرانس منطقه آسیایی ایلگا شما می توانید به بخش آسیایی سایت سازمان مراجعه کنید. (http://www.ilga.org/asia)

شروط عضویت در ایلگا کدام ها هستند؟ آیا کسی به صورت فردی هم می تواند عضو ایلگا شود؟

شرط عضویت در ایلگا این است که گروه یا انجمن یا سازمان مورد نظر برای برابری حقوق همجنسگرایان و بایسکشوالها و ترانس سکشوالها مبارزه کند و اهداف و برنامه های ایلگا را قبول کرده باشد، از جمله مبارزه با تبعیض و بی حقوقی همجنسگرایان و تلاش برای رهایی آنان از هر گونه سرکوب و تبعیض، و تلاش برای تقویت حقوق بشر در سطح ملی و بین الملی. افراد به صورت شخصی هم می توانند عضو ایلگا شوند، اما اگر همین افراد بتوانند با هم تماس گرفته و یک گروه یا تشکیلات منسجمی درست کنند و تقاضای عضویت دهند، مسلما بهتر خواهند توانست برای حقوق خود و دیگر همجنسگرایان هموطن خود فعالیت کنند ولی اگر این امکان را ندارند به صورت فردی هم می توانند عضو شوند.

در کشورهای مشابه ایران که سیستم کارتهای اعتباری هنوز جا نیفتاده و پرداخت از طریق اینترنت هنوز تا حدودی مشکل است یا افراد کمتر امکان مسافرت و شرکت در کنفرانس ها را دارند، ایلگا چه تدابیری برای دور زدن این مشکلات اندیشیده است؟

ایلگا انواع روش های پرداخت حق عضویت را می پذیرد و خود را تنها به یک روش مقید نکرده است. اما پرداخت حق عضویت مهم است، چرا که تعهد گروه یا فرد مورد نظر را می رساند، اما مهمتر از آن با هم بودن و مبارزه و تلاش مشترک برای اهداف مشترک و مورد توافق؛ یعنی برابری حقوق اجتماعی -مدنی همجنسگرایان با بقیه افراد جامعه است. ما اخیرا هزینه حق عضویت برای سازمان های متعلق به کشورهای در حال رشد را به 20 یورو تقلیل داده ایم و در مورد شرکت در کنفرانس های منطقه ای ایلگا، اگر افراد یا نمایندگان گروه عضو ایلگا امکان مالی ندارند، می توانند از ایلگا درخواست کمک هزینه مسافرت بکنند. یا اینکه از طریق کسانی که امکان شرکت دارند، رای وکالتی بدهند.

آیا ایلگا یک بخش جداگانه مخصوص زنان لزبین دارد؟ و یا در کنفرانس های خود سمینارها و جلسات مخصوص لزبین ها برگزار می کند؟

ایلگا دارای دو دبیر کل می باشد که یک زن لزبین و یک مرد گی هستند. و این جزء اساسنامه ایلگا هم هست. علاوه بر آن یکی از اصول اساسنامه ای ایلگا، تلاش برای ترفیع موقعیت زنان و تشویق به برابری جنسی هر دو جنس است. نقش و وظیفه من به عنوان مسئول پروژه زنان در ایلگا برجسته کردن و هدایت شرکت زنان لزبین و بایسکشوال و ترانس جندر در سازمان ایلگا و دیگر سازمان های جهانی است. در کنفرانس های ایلگا مسائل زنان جایگاه خاصی دارند اما سمینار و یا جلسات جداگانه برگزار نمی شود.

بعضی از لزبین ها از گروه ها و تشکیلات همجنسگرایان فاصله می گیرند و بیشتر جذب جنبش عام زنان می شوند، حتی اگر جنبش عام زنان حقوق همجنسگرایان و از جمله حقوق لزبین ها را به رسمیت نشناسد و تمایلی به طرح آن نداشته باشد. شما به عنوان یک لزبین فعال در سازمان جهانی همجنسگرایان در اینباره چه نظری دارید؟

زنان و دختران لزبین، هم در جنبش و تشکیلات همجنسگرایان فعالیت می کنند و هم در جنبش عام فمینستی زنان نقش فعالی داشته و دارند. هر دو اینها به عنوان جزئی از تلاش جهانی برای مقابله با تبعیض و نابرابری بر 80 اساس گرایش جنسی و هویت جنسی انسانها است. بسیاری از لزبین های دهه 70 و میلادی، نه از طرف جنبش زنان و نه از طرف جنبش همجنسگرایان به رسمیت شناخته نشدند. حتی امروز هم لزبین ها بیش از هر گروه دیگری در جامعه به حاشیه رانده شده اند و از تبعیض و بی حقوقی رنج می برند. به اعتقاد من ما لزبین ها توان پرداخت چنین هزینه ای را نداریم که مبارزات خود را فقط به یک عرصه ، جنبش فمینیستی یا جنبش همجنسگرایان، محدود کنیم. بلکه ما باید در هر دو جبهه حضور فعال داشته باشیم و خود را از حاشیه ای بودن خود بدر آوریم.

برابری حقوقی همجنسگرایان، همانقدر مسئله لزبین هاست که مسئله گی ها، اما تاریخا که نگاه کنیم متوجه می شویم که لزبین ها در شروع مبارزه نسبت به مردان همجنسگرا تاخیر داشته اند. چرا؟

زنان لزبین از دو جهت تحت فشار و سرکوب هستند؛ از یک طرف به عنوان زن تحت همان فشاری هستند که جامعه و فرهنگ مرد سالار به همه زنان وارد می کند و از طرف دیگر لزبین ها به دلیل گرایش جنسی خود تحت همان فشاری هستند که جامعه و فرهنگ آن متوجه کل همجنسگرایان می کند. در حالی که مردان همجنسگرا باید خود را فقط از یک زنجیر خلاص کنند، لزبین ها باید همزمان دو زنجیر را از پای خود باز کنند و مسلما رها شدن از دو زنجیری که انسان را به اسارت گرفته سخت تر از رها شدن از یک زنجیر است. مردان همجنسگرا و کلا سازمان ها و تشکلات همجنسگرایان باید به این مسئله توجه کنند و بدانند که بدون برابری حقوقی زن و مرد و بدون رعایت حقوق لزبین ها (از جمله در درون تشکلات همجنسگرایان)، صحبت از آزادی و رهایی و حقوق بی معنی است.

برای همجنسگرایان کشوری مثل ایران که همجنسگرایی در آن ممنوع است شما چه راه حلی را برای همجنسگرایان پیشنهاد می کنید تا بتوانند حاکمان را به برسمیت شناختن حقوق خود وادارند؟

پیشنهاد من این است که افراد دور هم جمع شده و سازمان ها و گروه های خاص خود را به وجود آورند و بعد این گروه ها به هم ملحق شده و تشکیلات وسیع تری را به وجود آورند. پیشنهاد دیگر من این است که با سازمان های مشابه در کشورهای دیگر و در سطح جهان تماس بگیرند که از این طریق خواهند توانست صدای خود را به گوش جهان برسانند. اخبار دستگیری ها یا سرکوب را به بیرون درز دهند و از سازمان های جهانی درخواست کمک کنند. همچنین می توانند عضو ایلگا شوند و خود را به 400 گروه از 90 کشور مختلف پیوند بزنند و از این طریق ما خواهیم توانست به پخش اخبار و گزارشات در سطح جهانی کمک کنیم و از آن طریق حمایت و همبستگی بین الملی را برای آنها تدارک ببینیم. این باعث وارد کردن فشار به سرکوب کنندگان حقوق همجنسگرایان در درون کشور می شود، چون حاکمان متوجه خواهند شد که با افکار عمومی جهان سروکار دارند و نمی توانند آن را نادیده بگیرند. در نتیجه مجبورند تا حدودی حقوق بشر و حقوق همجنسگرایان را رعایت کنند. این به نوبه خود باعث می شود که سازمان ها و فعالان حقوق همجنسگرایان در کشور اعتماد به نفس پیدا کرده و راحت تر بتوانند مبارزات خود را به پیش ببرند. ایلگا به طور مرتب با دولت های مختلف تماس گرفته و از آنها می خواهد که حقوق همجنسگرایان را رعایت کنند. علاوه بر آن ما با سازمان ها و ارگانهای مختلف اتحادیه اروپا و سازمان ملل به طور مرتب تماس گرفته و از آنها می خواهیم که در روابط خود با کشورها و دولت های مختلف از آنها بخواهند که حقوق همجنسگرایان کشور خود را به رسمیت بشناسند. عضویت در ایلگا و کسب حق رای به شما امکان انتخاب نماینده می دهد، نماینده ای که در طرح مسائل شما و رساندن صدای اعتراضتان به گوش جهانیان تاثیر زیادی خواهد داشت.

با تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، اگر صحبتی یا حرفی برای زنان لزبین و مردان گی ایران دارید بفرمائید.

ایران کشور خیلی به خصوصی است و از این توان برخوردار است که حقوق زنان و همجنسگرایان را تا حدود زیادی بهبود بخشد. با 64 درصد دانشجویان دختر، شما بالاترین درصد زنان تحصیلکرده در خاورمیانه را دارید. خانم شیرین عبادی برنده جایزه صلح نوبل و فعال در امر حقوق بشر، دمکراسی و به خصوص حقوق زنان و کودکان در سطح جهانی چهره معروفی است. در عین حال این را هم می دانیم که انتخاب یک رئیس جمهور شدیدا محافظه کار و سنتی در انتخابات اخیر کشورتان وضع را بسیارمشکل می کند. ما به توان، نیرو و اراده شما در مبارزه برای آزادی و برابری حقوقی باور داریم. ما ایمان داریم که شما همجنسگرایان ایران این توان و اراده را دارید که شبکه ها و گروه ها و تشکیلات خاص خود را به وجود آورده و به سازمان های جهانی همجنسگرایان پیوند بزنید. این باعث انتشار اخبار و اطلاعات درباره شما و وضعیتتان می شود و جهان از وجود شما آگاه خواهد شد و همه خواهند فهمید که شما در شرایط سخت و دشوار امروز که جامعه اتان با آن مواجه است، بیکار ننشسته اید، بلکه آگاهانه برای در دست گرفتن سرنوشت خود در تلاش و کوشش هستید.


ایلگا ( ILGA)، انجمن بین المللی گی و لزبین، درصدد است تا گزارشی در مورد سلامت زنان لزبین و بایسکشوال تهیه نماید متن اطلاعیه ILGA در این رابطه به شرح زیر است:

سلامت زنان لزبین و بایسکشوال

نگرانی های مشترک و مسائل محلی

ما مایلیم تا ابتکارات مثبت انجام شده در زمینه های فوق را در سطح جهانی برجسته نماییم. جستجوی ما در زمینه اطلاعات مربوط به مبارزات پیشگیرانه، سمینارهای آموزشی، مطالعات انجام شده، نشریات، مقالات، جزوات، کارت پستال، فیلم های ویدئویی و یا هر چیز دیگری که توسط سازمان شما یا سازمان دیگری که می شناسید و تهیه و منتشر شده است می باشد.

موارد برگزیده شده همراه با نام سازمان تهیه کننده آنها در گزارش ما به چاپ خواهد رسید.

ما از عکس هایی که موارد فوق را نشان دهند استقبال می کنیم.

گزارش تهیه شده ی نهایی به سازمان های لزبین و بایسکشوال ارسال شده و همچنین در اختیار سازمان های LGBT(لزبین، گی، بایسکشوال، ترانس سکشوال)، و سازمان های زنان که با سلامت زنان لزبین و بایسکشوال در ارتباط اند قرار خواهد گرفت.

لطفا در صورت امکان مطالب خود را به یکی از آدرس های زیر ارسال نمائید:

Women's Project Officer

ILGA asbl - International Lesbian and Gay Association

Avenue des Villas 34 , 1060 Brussels

Tel/Fax: +32 (0)2 502 24 71

Email: patriciacurzi@ilga.org

Website: http://www.ilga.org

پانوشت ها:


1- The International Lesbian and Gay Association

شماره 118 مجله ایلگا بزبان انگلیسی و به صورت پی دی اف را می توانید از این آدرس بگیرید:

http://www.ilga.org/campaigning/CampaigningSummer05.pdf

والدین همجنسگرا

IF These Walls تا به حال در سینمای هالیوود و سایر کشورها، فیلم و سرالگ های زیادی در مورد گی و لزبین ها ساخته شده است که اکثر آنها در مورد مسائل و مشکلات همجنسگرایان است. یکی از این فیلم ها، فیلم (II) Could Talk هست که مسائل لزبین ها را در سه برهه ی زمانی مختلف (سال های1961 ،1972 ،2000 ) نشان می دهد. روند آزادی بیان و زندگی مانند بقیه ی انسان ها در جامعه یکی از موضوعات اصلی این فیلم است که بسیار زیبا به تصویر کشیده شده است. در میان پیام های این فیلم و در قسمت سوم (سال2000 )، یک زوج لزبین را نشان می دهد و می خواهند با لقاح مصنوعی صاحب فرزند شوند. آنها برای رسیدن به این هدف به سازمانی مراجعه می کنند که مسئول در اختیار گذاشتن اسپرم به زوج های خواهان آن است. در نهایت آنها از این راه می توانند صاحب فرزند شوند.

بحث والدین همجنسگرا *در کشورهای پیشرفته بحث گسترده ای است و یکی از دلایل همجنسگرایان برای پافشاری بر روی ازدواج آنها، همین موضوع است. اما جدا از مسائل حضانت کودک و مسائل مالی آن، بحث روانشناختی آن مطرح است. روانشناسان کودک و متخصصان خانواده بر این عقیده هستند که برای رشد صحیح یک کودک، وجود پدر و مادر هر دو لازم است و کودک هم باید با روحیه ی مردانه و هم با روحیه ی زنانه آشنا شود. همجنسگرایی به شکل یک بیماری یا گناه تعبیر می شود، به همین دلیل از نظر آنان فرزندانی که با والدین همجنسگرا بزرگ می شوند، از سویی در شکل گیری هویت جنسی خود دچار مشکل، و یا خود همجنسگرا می شوند، و از سوی دیگر در معرض خطر از دست دادن تعادل روحی و در نتیجه اختلال های ذهنی و رفتاری قرار دارند. دیگر آنکه به عقیده آنان این کودکان در ارتباط های اجتماعی خود نیز دچار مشکل خواهند شد و به خصوص انگشت نمای دوستان هم سن و سال خود خواهند بود. همینطور این عده قابلیت همجنسگرایان به عنوان پدر یا مادر بودن را مورد سوال قرار می دهند، و آنان را اساسا دارای صلاحیت نمی دانند، چون دارای تعادل روانی نمی باشند. همینطور عقیده دارند که به خصوص پدران همجنسگرا فرزندان خود را مورد آزار جنسی قرار می دهند.

در این زمینه تحقیقاتی انجام شده است که نتایج آن چیزی متفاوت از ادعای متخصصان است: در ارتباط با اختلال های رفتاری یا رشدی کودکان به دلیل گرایش جنسی والدین آنها، هیچ تفاوتی بین فرزندان والدین هم جنس یا با جنس مخالف وجود ندارد. همچنین والدین همجنسگرا به هیچ وجه بیش از والدین دیگر دچار مشکلات روانی نیستند. فرزندان در رابطه های همجنسگرا، بیشتر یا کمتر از دیگر فرزندان، همجنسگرا نمی شوند. حتی می توان گفت که آنان گرایش جنسی خود را آگاهانه تر تجربه می کنند و درک بیشتری از هموسکشوالیته دارند، بدون اینکه حتما خود همجنسگرا شوند.

کودکان خانواده های همجنسگرا، مورد انگشت نما شدن و تبعییضات مختلف قانونی (به خصوص قانون خانواده) و اجتماعی قرار می گیرند و از آن رنج می برند، به خصوص در سن بلوغ، گاهی برای اینکه خود به عنوان همجنسگرا شناخته نشوند، همجنسگرا بودن والدین خود را پنهان می کنند. آنها باید خیلی زود یاد بگیرند که با تمسخر همسالان خود مقابله کنند، حتی گاهی مجبور به تحمل رفتار والدین دوستان خود نیز هستند. به همین خاطر دیده می شود که در این کودکان یک سیستم دفاعی روحی از آغاز دوران کودکی برای این مقابله شکل می گیرد.

فرزندان با والدین همجنسگرا، کمتر از دیگر کودکان به سوی رل های رفتاری سوق داده می شوند که به جنسیت نسبت داده می شوند، چراکه روزانه می بینند که والدین آنها نمی توانند کارهای خانه را به عنوان «کار زنانه» و «کار مردانه» به دیگری محول کنند، و این به خصوص در مورد والدین همجنسگرای زن صدق می کند، و دیده می شود که به عنوان مثال دخترانی که از سوی دو زن بزرگ می شوند، بیشتر از دیگر دختران به شغل هایی مثل وکالت، مهندسی یا فضانوردی علاقه نشان می دهند. در اینجا باید گفت که تاکید بر غیر متفاوت بودن کودکان بزرگ شده در خانواده همجنسگرا، ممکن است باعث ایجاد شبهه شود، چرا که کودکانی که در خانواده های همجنسگرا بزرگ می شوند می توانند تفاوت های رفتاری و رشدی با کودکان دیگر داشته باشند، ولی این تفاوت ها، صرفا تفاوت اند، و نه کمبودها یا اختلالات روانی، و تفاوت هایی هستند که در یک جامعه مدرن و دموکراتیک در دیگر افراد متفاوت نیز پذیرفته و از آنان محافظت می شود.

اما همانطور که می دانید در کشور ما چیزی به اسم لقاح مصنوعی وجود ندارد و بالتبع، هیچ یک از این مسائل در ایران نمی تواند وجود داشته باشد. البته سرپرستی کودکان بی سرپرست کاری بسیار ساده تر از لقاح مصنوعی است. ولی در ایران حضانت کودک به زنان و مردان مجرد داده نمی شود. با این حساب، دیگر راهی برای زوج های خواهان فرزند باقی نمی ماند. البته در کشور ما به دلیل فشارهای خانوادگی، بسیاری از همجنسگرایان ناچار به ازدواج با جنس مخالف خود می شوند و مجبورند احساس خود را سرکوب کنند، اما آیا این حس قابل سرکوب شدن است؟ همه ی ما می دانیم که سرکوب احساس جنسی نتیجه ای به جز افسردگی ندارد. اکثر این افراد در خفا با همجنس رابطه بر قرار می کنند که البته مردان بیشتر موفق به این ارتباط می شوند تا زنان. داشتن رابطه با فرد دیگر در موقعی که تعهدی به نام ازدواج وجود دارد، چه با همجنس باشد و چه با غیر همجنس، خیانت است. اما این افراد به این دلیل که کششی به همسر خود ندارند، ناخودآگاه خود را در برابر اصل خانواده مسئول نمی دانند و خب وقتی یکی از ستون ها شل باشد، تمام خانه ویران خواهد شد. این مشکلات زمانی که کودکی هم در کار باشد چند برابر خواهد شد. آیا همجنسگرایان والدین خوبی برای فرزندانی که حاصل یک ازدواج اجباری بوده اند هستند؟ آیا نداشتن حس مسئولیت در قبال خانواده بر روی تربیت فرزندان اثر نمی گذارد؟

مسلما در این خصوص هیچ تحقیقاتی در کشور ما انجام نشده است و من تنها می توانم به نمونه هایی که در اطرافم هستند اکتفا کنم. من لزبین هایی را می شناسم که مجبور به ازدواج شده اند و فرزندان آنها حاصل ازدواج آنها هستند. البته اکثر آنها با همسرانشان زندگی نمی کنند و آنهایی هم که زندگی می کنند، بیشتر دو جنسگرا هستند. آنهایی هم که با همسرانشان زندگی نمی کنند، صرفا از آنها جدا نشده اند و فقط به بهانه های مختلف و اختلافات خانوادگی پدر و مادر، در زیر یک سقف زندگی نمی کنند. البته شاید یکی از دلایل جدا نشدن پدر و مادر از هم وجود فرزندان باشد. فرزندان اکثرا پیش مادر هستند و پدر فقط به آنها سر می زند. با این حساب مادر علاوه بر به عهده گرفتن مسائل مادی کودک، باید برای او به قول معروف هم پدر باشد و هم مادر. در میان تمام مادران همجنسگرایی که می شناسم، حتی یک مورد هم نیست که مادر در مقابل فرزند احساس مسئولیت نکند و یا اینکه مسائل فرزندانشان حتی ذره ای برای آنها بی اهمیت باشد. پس گرایش آنها به مادر بودنشان خدشه ای وارد نمی کند. مسلما نبود پدر برای فرزندان امر خوشایندی نیست و به هر حال آنها در زندگی کمبود پدر را خواهند داشت، پس مادران همجنسگرا در یک دو راهی قرار می گیرند؛ به عهده گرفتن تمام و کمال مسائل فرزندان و فنای خود برای رفاه کودک و یا تحمل زندگی با همسر به خاطر رفع کمبود پدر در زندگی کودک و فنای گرایششان! در هر دوی این راه ها چیزی برای فنا شدن وجود دارد.

از گفته ها می توان چنین برداشت کرد که شرایط یک همچین افرادی بسیار بحرانی است. شاید بهترین راه نرسیدن به حالت بحرانی پیشگیری از به وجود آمدن چنین موقعیتی باشد. می توان گفت پافشاری بر عدم ازدواج با جنس مخالف، می تواند بهترین راه نرسیدن به این شرایط بحرانی باشد. البته افرادی هم هستند که بعد از ازدواج تازه متوجه می شوند که جنس موافق می تواند برای آنها جذاب تر باشد، اما افرادی هم هستند که واقعا مایل به ازدواج نیستند و فقط به خاطر فشار والدین ازدواج می کنند. بحث ما این افراد هستند. پس ازدواج برای آنها یک اجبار است و نمی توان از آن به عنوان ابزار پیشگیری استفاده کرد. اما حداقل کاری که این افراد می توانند بکنند این است که از بچه دار شدن جلوگیری کنند. ولی نمی توان از انسان هایی که به اجبار کسی را مجبور به ازدواج می کنند انتظار داشت که او را مجبور به بچه دار شدن نکنند، پس برای این افراد در واقع اصلا هیچ راه پیشگیری وجود ندارد و راه های موجود همگی به خاطر شرایط آنها نقض می شوند. برای آنها شرایط بحرانی ناشی از بی توجهی آنها به گرایششان یا عدم جلوگیری از بچه دار شدن نیست، متاسفانه شرایط بحرانی برای آنها فقط و فقط به خاطر سنت غلط ماست. این عرف جامعه ما است که آنها را مجبور به ازدواج و بچه دار شدن می کند، این اساس فرهنگ خانواده های ماست که خوشبختی فرزندانشان را در گرو ازدواج موفق می بینند و به نظر آنها فرزندانشان سر و سامان گرفته اند!

فریاد خفه ی پدران و مادران همجنسگرا، تا روزی که فرهنگ ما اصلاح نشود در سینه های آنها حبس خواهد ماند و این مشکلات نیز تا آن روز ادامه خواهد داشت. از آنجایی که من و شما همگی قسمتی از پیکره ی جامعه ی همجنسگرایان ایرانی هستیم، باید تمام تلاشمان را در بهبود این فرهنگ بکنیم. شاید مبارزه ی یک دختر یا پسر برای ازدواج نکردن در آخر نتیجه ندهد، اما این دلیل نمی شود که ما مبارزه نکنیم. همجنسگرایان نیز مانند بقیه ی انسانها آزادند و دیگران نمی توانند برای سرنوشت آنها تصمیم بگیرند.

در آخر اضافه می کنم که داشتن امید در زندگی مهمترین عامل برای رسیدن به هدف است.

تقدیم با عشق، به بهترینم

میدونی عزیزم، وقتی پس از سالها خاموشی، بعد از سالها آرزو، وقتی تونستم یه جور دیگه تو چشمهات نگاه کنم و تونستم بگم که دوستت دارم، میدونی چه حالی داشتم؟ فکر می کنم بیشتر از یک ماه بعد از اون واقعه هنوز نتونسته بودم باور کنم که من به معشوقم رسیدم، فقط بگم که هر لحظه جلوی چشممی، همیشه تو قلبمی اگه دو روز نبینمت دلشوره ی عجیبی کل وجودم رو می گیره، اگه صدای آرام بخشت رو نشنوم دیوونه می شوم. همه ی وجودم، عمرم، وقتی سینه ام رو به سینه ات می چسبونم وقتی اوون آغوش پر مهر و حرارتت رو با تمام وجود لمس می کنم، وقتی اوون انگشتان زیبات رو تو دستم لمس می کنم، وقتی سبزی دشتان پهناور کوه سهند سرافراز و پر غرور رو تو چشمان سبز و هفت رنگت می بینم، وقتی که بر گرمای گدازه های سرخ آتشفشان لبانت می نگرم، وقتی ساعت ها با آن گدازه ها عشق ورزی می کنم، وقتی بر آن تخت مرمرین و بر آن دُر های یاقوت کبود بوسه می زنم، وقتی بر هر ذره ذره ی روحت سیر می کنم، دیگه از اوون یکتا چیزی نمی خوام. وقتی سر بر روی سینه ام میزاری و با چشمان بسته در انتظار نوازش من هستی که با دونه دونه ی تارهای موهانت، عشقم رو به وجودت منتقل کنم و وقتی که سر بر روی پایت می زارم و با نگاهم از پایین به بالا، آن انرژی و آن حس رو با تمام وجود جذب می کنم، وقتی در آغوشت آرام سر بر بالین میزارم وقتی در آن بالین بدن عریانت رو غلطان چون الماس کوه نور درخشان و خیره کننده، سیری ناپذیر نظاره می کنم، وقتی از اوون سینه های عضلانی و برجسته که با آن دُر های کبود تزئین شده بوسه برمیدارم و وقتی که بر آن کمر باریک و زیبا دست می کشم و همزمان بر پیچ و خم بلور زیبای گردنت تاب می خورم و زمانی که از ذره ذره بدنم که لذت می بری و پیچ می خوری مست می شوم، دیگر از آن یگانه که تو و من رو برای همدیگر آفریده چیزی نمی خوام.

فقط ایکاش...

ایکاش می تونستم با سربلندی اعلام کنم که ای پدر و مادر، من و تو همدیگه رو دوست داریم و می تونیم با هم خوشبخت باشیم. می دونی ای کاش ظرفیت اون رو داشتن که قبول کنن که می تونیم با هم باشیم و یک زندگی تشکیل بدیم. عزیزم هیچ وقت تحمل دیدن اون دونه های ریز الماس رو تو چشمهات ندارم، وقتی ناراحتی دنیا تو سرم خراب می شه، خواب به چشم هام نمیاد، زندگی برام جهنم می شه، فقط بگم که زنده ام چون تو زنده ای، نفس می کشم چون تو نفس می کشی، زندگی می کنم چون من تو هستم و تو من هستی، و من و تو با هم یک ما هستیم.

عاشقتم و از اون بزرگ آفریننده متشکرم که عشق تو رو تو وجودم نهاده تا با وجود همه سختی ها و بی عدالتی ها، در این مرحله گذار و تکامل احساس تنهایی نکنم. دوستت دارم عزیزم، و بگم که من خودت رو می خوام و نه چیز دیگه و نه سکس رو، محبت و عشقی که در ما دو نفر دمیده شده، زیبا ترین چیز دنیاست.

جشن عشق

کوچ

سپنتا

... و سرانجام ، ای همزاد من

می دانی چه می شود؟

مرگ همه چیز را با خود می برد.

مرگ ، این دیو سیاه آلوده ی مغموم

یا این زیبا چهره ی معصوم

همه چیز را با خود فرو می بلعد

و آنچه باقی می گذارد

لکه های گوری ست که آن را هم

غبار می پوشاند.

آه ای همزاد من!

جهان چه بی صبرانه لبریز می شود

از وسوسه ی متلاشی گشتن

و انسان چه عاشقانه لبریز می کند

خود را از زندگی ، از عشق ، از لبخند

و تو پروای شرم مکن

بگذار پروانه ی بوسه ام را

آرام بر لبانت بنشانم

و آتشم را

با قطره های خیس تن تو

خاموش کنم

لحظه ها در گذرِ تکرارند

و کبوترهای معصوم

در راه کوچ


دستهایت

رضا – اهواز

دستهایت را

بر شقیقه هایم که بگذاری

طپش خواستنت را حس خواهی کرد.

تمام رگ های اندامم

از جریان پر التهاب تو منبسط است.

در ذهن سیال من تنها تو شناوری...

با همه خنده هایت، با چشمهایت

و سر انگشتان مهربانت.

هنگامی که قلب من از خواستنت پر می شود

در اعماق وجودم،

هیچ نمی خواهم، جز یک تلنگر کوچک،

از سر انگشت تو

به قلبم...

تا از آکنده گی خواستنت هزار تکه شود.....

آنگاه روی تمام تکه های قلبم

تمام آنها....

هیچ نمی بینی، جز رد نگاهت

وهیچ نمی شنوی، جز ترنم صدای گرم و آبی ات.

هیچ..........

خاطره آغوشت، رویاییست دست نیافتنی

در شبهای بی تو.....

در بستری که بی تو، روی ابرهاست

و با تو، همه چیز حقیقی است.

حقیقت وجود تو

در قلبم

در ذهنم

و روی چشمهایم...


محبوب من...

رضا - اهواز

محبوب من...

ماورای همه ثانیه ها

همچون اساطیرباستانی

با دستانی برهنه، و پلک هائی مخمور

روی مردمک چشمانم لمیده است.

در بستری سیال

تمام مرا...

در دستان ملتهبش ذوب می کرد.

در تمام او

ذوب می شدم، حل می شدم.

و همچون نقشی بر لوحی زرین

تمام اندامم، بر پوست داغ او نقش می بست.

در ژرفای تاریکی

تنها دستان او روشن بود.

تمام اندامم از دستانش شعله ور می شد.

و چشمانش همچون دو مشعل سوزان نورانی بود.

یادم نمی آید...

کدام لحظه

ذهنم آتش گرفت.

یادم نمی آید...

از کدام دریچه

گرمای افکارش را به من داد.

تنها دو چشم به یاد دارم.

و لغزش انگشتانی داغ...

روی پوست احساسم.

شاید...

آن شب مهتابی...

در بستری که افکار من و او محسور بود

تمام ذهنم را به یغما برده باشد.

آه... طعم واژه های او بر لبانش...

شیرین تر از عسل است.

بی او

در برزخ اوهام

غرق می شوم.

و تنها یک صدا می ماند.

ترنم نام او...

و تنها قلبم با ترانه نام او می طپد...

محبوب من...

در لحظات اشباع از التهاب مطبوعش

همچون ترانه ای موزون

در تمام اندامم جاری می شود.

در بستری مخمور

هیچ چیز به یاد نمی ماند...

آه اما...

تمام پوست تنم

از خاطره او

منبسط می شود.

ترک می خورد.

و رعشه ی سکرآور

در رگهایم می دود.

چشمهایم را می بندم...

او هست...

هست...

و هست...

ای کاش سهم من از این که هست کمی بیشتر بود...

لابی گری؛ هنری که همه همجنسگرایان باید آن را به خوبی یاد بگیرند

تا حالا شده که در مجله یا روزنامه یا سایتی، مطلب بدی درباره همجنسگرایی یا همجنسگرایان خوانده اید که شما را عصبانی کرده و بلافاصله به سردبیر آن مجله /روزنامه یا مسئول سایت نامه و یا ایمیل ارسال کرده اید و در آن به مطلب ایشان اعتراض کرده و واقعیت را توضیح داده اید؟ تا حالا شده که در جریان انتخابات، به کاندیدایی نامه نوشته و یا در سایت ایشان کامنت گذاشته اید که چرا درباره حقوق همجنسگرایان حرفی نمی زند؟ یا گفته اید که اگر از حقوق همجنسگرایان به طور علنی دفاع کند، شما به او رای می دهید؟

اگر این کارها را کرده اید، اسم آن را چی می گذارید؟ این همان لابی یا لوبی کردن است. کلمه لابی (Lobby) در فرهنگ لغت انگلیسی - فارسی به نفوذ کردن در نظام قانون گذاری، و سخنرانی و تبلیغات در رابطه با نمایندگان مجالس قانون گذاری معنی شده، اما این معنی ناقص است. لابی کردن در واقع به عمل فرد یا گروهی اطلاق می شود که با دلیل و برهان (و اشکال گوناگون دیگر) سعی می کنند تا بر قانون گذاران تاثیر گذاشته و نظر آنها را به رد یا تصویب لایحه ای خاص و منطبق با منافع خودشان جلب کنند.

واژه لابی در قرن 17 میلادی در انگلستان مرسوم شد؛ در دوره ای که مردم برای ملاقات و بیان نظرات خود به نمایندگان انتخابی در سالنی در بیرون محوطه قانونگذاری (مجلس) منتظر می مانند. این سالن انتظار لابی نام داشت و به مرور کسانی که در این سالن منتظر ملاقات می ماندند را لابیست نامیدند و عمل آنها را لابی کردن.

لابی کردن میتواند ارسال یک نامه یا ایمیل به فرد یا حزب یا گروهی باشد، بدون آنکه طرف از اینکار خود با دیگران حرفی بزند، یا ممکن است گاهی در شرایطی خاص لابی گران به این نتیجه برسند که برای وارد کردن فشار بیشتر به ارگان یا مقام مورد نظر باید علنی حرکت کرد، مثلا انتشار نامه سرگشاده، یا تظاهرات و... امروزه لابیگری تنها به ملاقات با نمایندگان مجاس (و تاثیر گذاری بر آنان) ختم نمی شود. هر کسی در هر سطحی می تواند نظرات و ایده های خود را به اشکال گوناگونی به افراد، سازمان ها و ارگان های مورد نظر خود برساند و در جهت جلب موافقت آنها یا تعدیل روش برخورد آنها فعالیت کند. حتی ممکن است نمایندگان دولتی در رابطه با دولت دیگری دست به لابی گری بزنند، مثلا دولت ایران برای تعدیل نظر آمریکا، نمایندگان یا طرفداران خود در آمریکا را به لابی کردن تشویق کند. یا مثلا ممکن است چند نفر از اعضا حزب یا گروهی، همجنسگرا باشند و می خواهند کاری کنند که حزب آنها در رابطه با همجنسگرایی موضع مثبتی اختیار کند و به طور علنی از حقوق همجنسگرایان دفاع نماید؛ پس به اشکال گوناگون از جمله ارسال نامه یا ایمیل یا سخنرانی علنی در جلسات گروه-حزب خود این درخواست خود را مطرح می کنند (چه به صورت علنی و اعلام گرایش شخصی خود، و چه بدون آنکه گرایش خود را علنی کنند).

لابی کردن (لابیگری) جرم نیست و عملی است قانونی. نیروها و گروه های مختلف اجتماعی معمولا گروه های لابیست خاص خود را دارند که سعی می کنند نظرات و دیدگاه های همسو و هم جهت منافع اجتماعی خود را در سطوح مختلف جامعه جا بیندازند. همجنسگرایان، به خصوص در غرب از اهرم لابی گری در جهت خنثی کردن افکار منفی در مورد حقوق خود و جلب نظر رسانه های ارتباط جمعی، نمایندگان انتخابی، گروه های سیاسی مختلف، مراکز مذهبی، گروه های حقوق بشری و دیگر گروه های فعال اجتماعی استفاده زیادی کرده اند و لابی گری را به اهرم مؤثری برای طرح مسائل خود تبدیل کرده اند. آنها با اینکار خود نه تنها نظر قانون گذاران رابه اهمیت رعایت حقوق همجنسگرایان جلب می کنند، بلکه در سطح اجتماع هم سعی می کنند بر گردانندگان نشریات و روزنامه ها، سایت ها، تحلیلگران مسائل اجتماعی و حتی جنبش های موجود دیگر در جامعه تاثیر گذاشته و آنها را به دفاع از حقوق خود متقاعد کنند، و با این روش مسائل خود را از حالت زیر زمینی به در آورده و به سطح جامعه منتقل می کنند و افکار عمومی را متوجه خود می سازند.

شرایط کشور ما برای لابی کردن هموار است و زمینه ها برای لابیگری هم زیادند. قانون مجازات اسلامی را خوانده اید؟ مواد 118 تا 130 آن درباره مجازات همجنسگرایان است. هر کسی می تواند نامه ای در اعتراض به این قانون نوشته و به نماینده حوزه انتخابی خودش در مجلس ارسال و رونوشت آن را به رئیس جمهور، رئیس مجلس، قوه قضائیه و چندین روزنامه ارسال کند. یا می توان مطلبی علمی درباره همجنسگرایی تهیه و برای چاپ به تعدادی از مجلات و روزنامه ها ارسال کرد، یا در وبلاگ های مختلف هتروسکشوال ها درباره اهمیت رعایت حقوق همجنسگرایان کامنت گذاشت، یا مجلات و وبلاگ های همجنسگرایان را معرفی کرد و آدرس آنها را نوشت، یا مثل دوستی که یک نسخه کامل ماها را پرینت کرده و به آدرس چند نفر در محل خود ارسال کرده بود ، یا نوشتن ایمیل و نامه به روزنامه ها و سایتها که چرا درباره همجنسگرایی مطلبی نمی نویسند، یا اگر در یک سایت خارجی مطلب جالبی در مورد همجنسگرایی خواندید لینک آن را به تعدادی از دوستان یا روزنامه ها و... ارسال کنید.

دست زدن به چنین کاری بدان معنا نیست که بلافاصله قانون مجازات همجنسگرایان را لغو می کنند یا فلان روزنامه نامه شما را چاپ می کند، نه، اینقدر خوش خیال نباشیم، اما ادامه پیگیر و مرتب چنین کاری اگر توسط تعداد هر چه بیشتری از افراد در طول مدت زمانی طولانی صورت بگیرد، بدون شک تاثیر خود را خواهد داشت و حداقل ذهن ها را متوجه وجود و حضور و دادخواهی ما خواهد کرد. لابی کردن هزینه مالی چندانی ندارد اما اراده قوی، ادامه کاری و صرف وقت و پشتکار شرط آن است.

برای ارسال ایمیل و یا نامه توجه داشته باشید که اگر نوشتن نام و آدرس شخصی برایتان امکان ندارد، می توان با نام مستعار اینکار را کرد، یا حتی ایمیلی مخصوص اینگونه کارها تهیه کرد. یادتان باشد که نامه و ایمیل ها به صورت صحیح، با منطق و حالت رسمی و جدی باشند و خالی ازغلط های املایی و انشایی. اصلا می توان وبلاگی مخصوص لابیست های همجنسگرا تشکیل داد، یا یک گروه مخصوص اینکار در یاهو درست کرد، یا با کمک چند نفر از دوستان نزدیک خود چنین گروهی را درست کرده و مسئولان و روزنامه ها و سایت ها را نامه باران کرد. ما به نوبه خود حاضریم نتیجه اینگونه فعالیت های شما را در مجله منعکس کنیم تا دوستان دیگر هم در جریان باشند و از تجربیات شما بیاموزند. یا متن نامه های شما را در اختیار دیگر دوستان قرار دهیم. اگر هم برای تهیه متن مشکل دارید می توانیم با شما همفکری کنیم. برای نمونه برنامه دوازده ماده ای معین در جریان انتخابات ریاست جمهوری اخیر را خواندید، اگر جواب آری است، وقتی ماده مربوط به مسئله «احترام به سبک های مختلف زندگی» را در آن دیدید، چه احساسی به شما دست داد؟ وقتی اکبر گنجی در زندان و در حال اعتصاب غذا، نامه بیانیه مانند می نویسد و در آن «احترام به روش های مختلف زندگی» را می گنجاند، آیا آنتن های شما تیز می شود؟ اگر باز جواب آری است، یعنی شما شاخک تیزی دارید و از قابلیت لابیست شدن برخوردارید. مانند آن دوستی که به سایت معین مراجعه کرده بود و چندین پیام از طرف همجنسگرایان برایش گذاشته بود و نوشته بود به شرطی به معین رای می دهد که مسئله «احترام به سبک های مختلف زندگی» را بازتر کند و اهمیت رعایت حقوق همجنسگرایان را هم به شکلی مطرح کند. یا همین دوست که در جریان حرکت اعتراضی برای آزادی اکبر گنجی از زندان شرکت کرده و دلیلش را همین اشاره گنجی به «احترام به روش های مختلف زندگی» عنوان کرده بود. چنین شخصی آگاه است، منافع خود را می داند و متوجه این هست که چه کسانی به طور بالقوه امکان این را دارند که اگر فرصتی پیش آید مسائل و حقوق او را مطرح خواهند کرد. پس از همین امروز با حمایت از آنها نشان می دهد که شمه اش تیز است، از امروز بذر می کارد که فردا نتیجه بگیرد. می توان در گروه های مختلف حقوق بشری، گروه های طرفدار لغو قانون اعدام و... عضو شد و فعالیت کرد و به موقع موضوع تلاش برای لغو اعدام همجنسگرایان و یا اینکه حقوق بشر باید شامل دفاع از حقوق همجنسگرایان هم بشود را وارد برنامه های آنها کرد.

یک لابیست شمه تیز و قوی دارد. حرف های در لفافه دیگران را می فهمد، از دانش و آگاهی اجتماعی و سیاسی کافی برخوردار است و می داند کی، کجا و چطور حرف خود را به گوش بقیه برساند. یک لابیست اراده دارد، با شهامت است و قادر است یک تنه برای اهداف خود کار کند و حتی به عنوان مبتکر و رهبر، یک گروه یا جمعی از افراد همفکر را دور خود جمع کرده و آنها را برای دست زدن به یک کار مشترک در جهت منافع مشترک قانع کند. یک لابیست دلسرد نمی شود، از امکانات موجود نهایت استفاده را به عمل می آورد. او تنها تاریکی تونل را نمی بیند بلکه نور بعد از تونل را هم می بیند و امیدوار است. یک لابیست نمی گوید «بابا تو این مملکت چیزی درست نمی شود...»، او به کوشش و تلاش و نتیجه معتقد است و می داند که من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی....، به سهم خود برمی خیزد. گاهی ممکن است ایجاد یک گروه علنی برای حقوق همجنسگرایان با سدها و موانع زیادی مواجه باشد. در چنین شرایطی یک لابیست میتواند گروه پوششی درست کند و تحت نام مناسب دیگری گروهی تشکیل دهد و فعالیت کند و به موقع و سر فرصت مسائل همجنسگرایان را هم وارد برنامه های خود کند، حتی بدون آنکه مسائل شخصی خود و یا اهداف واقعی گروه خود را علنا اعلام کند.

خود شما دوست عزیز که این مطلب را می خوانی تا چه اندازه از استعداد و هنر لابیگری برخوردار هستی؟ نمی دانی؟ این گوی و این میدان: کلی روزنامه و مجله در کشور منتشر می شود. برایشان نامه بنویس، ماها را برایشان پست کن، مشکلات و مسائل شخصی خودت را برای تعداد زیادی از آنها ارسال کن، به سایت های مختلف سر بزن و کامنت بگذار، و یا به نمایندگان در سطوح مختلف نامه بنویس، در جریان اخبار و حوادث و اتفاقات جامعه قرار بگیر و از کسانی که فکر می کنی امکان و توان این را دارند که اگر روزی به قدرت برسند ممکن است وضع ما بهتر بشود، حمایت کن و حمایت خود را به عنوان یک همجنسگرا به گوش آنها برسان. در دانشگاه و مدرسه جلسات و کنفرانس های مختلفی می توان برگزار کرد و در مورد موضوعات مختلف سخنرانی کرد؛ می توان موضوع جنسیت و گرایشات جنسی را هم به موضوعات اینگونه کنفرانس ها اضافه کرد. اما توجه داشته باشید که خود شما باید از دانش و آگاهی کافی درباره این موضوع برخوردار باشید.

و در آخر، نکته ی مهم اینکه ما نباید بی تفاوت باشیم و در هر جا و رده ای که هستیم، به سهم خود هر چه می توانیم در به سطح جامعه آوردن حقوق همجنسگرایان تلاش کنیم. موفق باشید.

فوت فتیشیست ها؛ ناشناخته و دردمند

نامه ی رسیده از سوی یکی از خوانندگان فوت فتیش

سلام به مجله محترم ماها

با سپاس فراوان از تلاش بی وقفه، علمی و انسان دوستانه شما. بعد از خوندن نامه چندتا از دوستان خودم در مجله تصمیم گرفتم چند کلمه ای از خودم بگم.

من یک فوت فتیشیست هستم. از اوایل کودکی یعنی از حدود 5 یا 6 سالگی که کم کم تونستم جامعه رو لمس کنم، نگاه های خاص و اعمال خاصم (که امروز می تونم اونها رو تحلیل کنم)، اطرافیانم را مقداری متعجب می کرد. از جمله اینکه از پاهام مثل اندام تناسل یام در برابر چشم دیگران محافظت می کردم، (مثلا موقعی که جوراب پام نبود و روی تشک می خوابیدم، چهار زانو می نشستم و سپس روی تشک دراز می کشیدم. و یا اینکه به شدت علاقمند بودم پاهای هم سن و سال های خودم رو ببینم. از حدود 8 سالگی بود که ارضای جنسی رو آغاز کردم، چراکه هوشیاری ذهن من نسبت به پاهای دیگران در سنین کودکی به شدت آزارم می داد و این انرژی ذهنی باید از طریقی تخلیه می شد و... که بحث مفصلی است و بیش از این وقت شما رو نمی گیرم.

اما در کنار این رفتارهای خاص که امروز می دانم مرا در دسته فتیشیس تها قرار می دهد، رفتارهای آشکارتری داشتم که باعث آبروریزی و زشت کردن چهره من در مدرسه می شد. من هم مثل مانی عزیز از کازرون، چهار بار عاشق چهار تا از دوستان خودم شدم و متاسفانه پس از اتمام سال تحصیلی اونها رو از دست دادم. گرچه من چندان به رابطه جنسی همانند هتاریست ها و همجنسگرایان علاقه ای ندارم، اما هنوز هم این رفتار همجنسگرایانه را حتی با شدت بیشتری در خود احساس می کنم. من هم بارها در غم و ترس از دست دادن دوستانی که عاشقشان بودم گریه کردم، من هم بارها در حسرت یک بار همبستری با دوستان مورد علاق هام سوخته ام، اما همیشه زمان یا موقعیت مرا از آنها جدا کرده، تا به جایی که دیگر درد کهنه خودارضایی به نشئه مقدسی برای تخلیه روانی من تبدیل شده، و چیزهای بسیار دیگر که شاید در آینده بگویم.

من پس از دیدن مجله ماها، بارها خواستم که برای دسته فوت فتیشیست و اسپانکیسیست ها مجله ای طراحی کنم، اما دیدم همچون شما از بنیه علمی و فنی برخوردار نیستم.

در پایان از شما مجله محترم ماها تقاضا می کنم تا در صورت امکان، در هر شماره خود تنها اگر شده در یک صفحه هم به این گروه کم شناخته شده و دردمند با دیدی علمی بنگرید و همانند دوستان همجنس گرا، ما یاری کنید تا شاید خود را بهتر بشناسیم. هتاریست ها و همجنسگرایان شاید تا حدی از نظر ارضای جنسی تکلیف مشخصی دارند، اما ما فوت فتیش ها و اسپانکیسیس تها متاسفانه تکلیف مشخصی برای ارضای جنسی نداریم. ارگاسم (Orgasm) برای ما به طور اعم در خودارضایی خلاصه می شود ما همگی به فلک کردن (Bastinado) و یا اسپانک ( -Spankبر باسن زدن) علاقه مندیم و در عین حال، خود علاقه ای به مفعول شدن در این موارد نداریم و اگر به طور آشکار در جامعه ظاهر شویم، به عنوان یک ناهنجاری شدید اجتماعی محسوب شده و به شدت با ما برخورد خواهد شد. (امیدوارم که شما ما را با دسته سادیسم و مازوخیست اشتباه نگیرید، چرا که شاید تفاوت عمده ما با این دو گروه در این باشد که آن دو به آزار و اذیت در هنگام نزدیکی جنسی علاقه مند اند و ما در مواردی، از نزدیکی بیزار هستیم و یا عمدا امتناع می کنیم)

از اینکه مطالب رو آشفته و طبقه بندی نشده بیان کردم پوزش می خواهم امیدوارم توانسته باشم خود(مان) را برای شما به خوبی بیان کرده باشم.

با سپاس فراوان از شما

ماها:

ضمن تشکر از نامه شما، به عرض می رسانیم که هر چند ماها به همه اقلیت های جنسی تعلق دارد، اما کلا موضوع ماها پرداختن به سلیقه ها و ذائقه های مختلف جنسی نبوده و نیست، و اگر دقت کرده باشید ما به پرداختن و معرفی تمایل و سلیقه هیچکدام از گروه های مختلفی که به عنوان زیر مجموعه های اقلیت های جنسی وجود دارند نپرداخته ایم. مثلا در بین همجنسگرایان، انواع و اقسام مختلفی از ذائقه ها وجود دارد که به هیچکدام پرداخته نشده است، اما این به معنای بی اهمیت دانستن آنها نیست. این سلیقه های مختلف همانقدر در بین غیر همجنسگراها وجود دارند که در بین همجنسگراها. موضوع ماها، آگاهی رسانی و روشنگری درباره گرایش و تمایل جنسی به همجنس، و عادی، انسانی، معمولی و طبیعی بودن آن، کمک به متشکل شدن همجنسگرایان، و مبارزه برای حقوق مدنی-اجتماعی خود و... می باشد. حال دو همجنسگرا در رابطه جنسی خود چه کاری می کنند و به کدام سلیقه و ذائقه و عملکرد جنسی بیشتر تمایل دارند، دیگر موضوع ماها نیست. ما معتقدیم که اینگونه مسائل بهتر است که در یک مجله تخصصی مطرح شوند، نمونه مجله سکاف که چند سال قبل منتشر می شد. شاید همین نامه شما باعث شود که دوستانی که امکان و توان تهیه مجلاتی در این زمینه دارند را تشویق کند که دست بکار شوند. چرا که به راستی جای چنین مجلاتی در کشور خالی است.

بعد از این توضیحات (و بر خلاف رویه مجله)، این را اضافه کنیم که فوت فتیشیسم (یا همان فتیشگرایی به پاها)، همانقدر قدیمی و سابقه دار و در عین حال معمولی است که انواع دیگر فتیش گرایی. تحریک شدن و لذت بری توسط پاها هیچ چیز عجیب و غریبی نیست، همانطور که ممکن است افراد دیگر از اندام و یا قسمت های مختلفی از بدن فرد مقابل خود لذت ببرند. کلا انسان ها از این توانایی و استعداد برخوردارند که در حوزه خاصی تخصص پیدا کنند؛ بخشی به لباس، بخشی به جمع آوری تمبر، بخشی به اشیاء عتیقه یا چرم پوشی، یا پوشیدن لباس جنس مخالف و یا.... فتیش دارند و بخشی هم به بخش های مختلف بدن. اینکه فوت فتیشیسم اینقدر در جامعه ما ناشناخته باقی مانده، احتمالا دلیلش این است که به شکلی به سکس و جنسیت ربط پیدا می کند، و خودت هم میدانی که جنسیت و سکس در کشور ما چه حال و روزگاری دارد، چرا که تنوع در همه عرصه ها عادی و معمولی است اما همینکه به تنوع در سکس می رسند، یک دفعه ابروها بالا می رود و اخم ها در هم می شوند. ماساژ دادن، نوازش و بوسیدن پاها برای طرف مقابل می تواند با لذت زیادی همراه باشد، به این دلیل که در پاها عصب های زیادی وجود دارند که مستعد تحریک شدن هستند، هرچند که ممکن است همه این احساس را نداشته باشند، اما اگر دو طرفی که از اینگونه تحریکات خوششان می آید به هم برسند، امکان لذت متقابل انکار ناشدنی است. اما بد نیست که در کنار پاها ایست نکنی و سعی نمایی که دیگر اعضا و اندام های طرف مقابل را هم کشف کنی، آن وقت بدون شک پرداختن و توجه از سر تا پا به یار و معشوق، تو را عشق ورزی ماهر و زبردست خواهد کرد.

در مورد به قول خودت اسپانکیست ها (اسپانکر، Spanker : کسی که دوست دارد با دست یا تسمه چرمی یا شلاق یا... روی لمبر طرف مقابل ضربه بزند و Spankee : کسی که دوست دارد روی لمبر وی ضربه بخورد) باید بگوئیم که هم فوت فتیشیسم و هم اسپانکیسم (می شود این لغت را بکار برد؟) درجات مختلفی دارند و هر دو در حوزه سادومازوخیسم قرار می گیرند، هر چند که بعضی ها با ربط دادن فوت فتیشیسم به سادومازوخیسم مخالفند، اما اگر دقت کنیم، هر دو با میل به قدرت طلبی و یا میل درونی به تحقیر شدن و رابطه «مرید/مرادی یا ارباب/برده ای» در مراودات جنسی سر و کار دارند. فتیش گرایی و یا سادومازوخیسم ربطی به گرایش جنسی همجنسگرایانه یا غیر همجنسگرایانه ندارد و هر کسی با هر گرایشی ممکن است چنین تمایلی (به قول معروف کینکی سکس -بدون هیچگونه بار منفی) را با خود حمل کند. مثلا رئیس یک شرکت که کلی کارمند زیر دست خود دارد و در کلی مسائل تصمیم می گیرد و دستور می دهد، در رختخواب ممکن است از اینکه همسرش او را تحقیر کند و با تسمه چرمی به جان لمبرهایش بیفتد لذت ببرد. اینکه دو نفر بر حسب نیاز و علاقه و انتخاب متقابل در چارچوب آزادی فردی خود فلان یا بهمان رفتار سکسی /عاطفی با هم دارند، به خودشان مربوط می شود و این حق مسلم آنهاست و کسی نباید با ارزش گذاری و یا پیش داوری و ذهنی بافی، آزادی و حق انتخاب آنها را نفی کند. افراد علاقمند به اینگونه سکس و رابطه (کینکی سکس) معمولا گروه ها ، کلوب ها و مجلات و سایت های خاص خود را دارند.

و در آخر، مهم نیست که چقدر توان علمی داری، مهم اراده توست. اگر بتوانی مجله ای یا سایتی برای خود و دیگر علاقمندان تهیه کنی و اطلاعات خود را با دیگران قسمت کنی، خود حرکت مثبتی است. بالاخره باید از جایی شروع کرد. از طریق جستجوگرها هم می توان اطلاعات خیلی زیادی از اینترنت بدست آورد.

موفق باشی.

یک پیشنهاد

با سلام

یکی از مشکلات گی های ایران، آشنایی با گی های دیگر است. با خودم فکر می کردم که آیا می شود نشانه ای برای گی ها در نظر گرفت که بتوانند با کمک آن همدیگر را بشناسند و برای آشنایی با هم به دامان دنیای مجازی پناه نبرند؛ همانطور که در خارج از مرزهای ایران گی ها با انداختن حلقه در گوش خود، یکدیگر را می شناسند؟ گفتم شاید بتوان از طریق یک نشریه مجازی یک نشانه را در نظر گرفت (مثلا چسباندن دو تکه چسب زخم به دو بند انگشت کوچک سمت راست) تا گی ها بتوانند از این راه همدیگر را بشناسند و در عین حال خیالشان راحت باشد که غیر از گی ها کسی نمی تواند آنها را شناسایی کند.

خواهشم این است که از هر طریق که صلاح می دانید یک چنین نشانه ای را عنوان کنید تا گی ها به جای آنکه در چت روم ها به دنبال آشنا بگردند و تنشان از قرار گذاشتن و عکس فرستادن بلرزد، دو تا چسب زخم به دستشان ببندند و در مترو، خیابان، اتوبوس و... دنبال دوستان جدید بگردند. اگر این نشانه برای همه عنوان شود خیلی خوب است. من که حداقل هفته ای یک بار چسب به دستم می بندم و در ایستگاه های مترو پرسه می زنم تا دوستان تازه ای پیدا کنم.

فکر کنم موقعیت شما که یک نشریه الکترونیکی برای گی ها دارید، برای طرح و تبلیغ این موضوع خیلی مناسب باشد.

متشکرم - بهمن

ماها:

این روزها انواع و اقسام برداشت ها در اینباره وجود دارد و حتی بعضی ها بر اساس اینکه طرف حلقه یا انگشتر خود را در کدام دست و کدام انگشت قرار داده، کلی با خود حساب و کتاب می کنند. اما اصل مسئله این است که هنوز یک چیز ثابت بین همه و در همه کشور مرسوم نشده است. پیشنهاد شما جالب است. اما شاید می دانید که بعضی ها از نشانه دیگری هم استفاده می کنند و آن حلقه گذاشتن در انگشت وسط دست راست است. می دانی که هتروسکشوالها در هنگام نامزدی و بعد از ازدواج در انگشت دست چپ خود حلقه و یا انگشتر می گذارند. با این حساب شاید مناسب تر این باشد که ما گی ها برای معرفی خود به دیگر همجنسگرایان حلقه ای یا انگشتری در همان انگشت اما در دست راست خود بگذاریم.

دوستان دیگر چه نظری دارند؟

انتقاد از ماها

سلام.

از تلاشتون برای مجله ممنون، و خسته نباشید.

اولا نظرم راجع به آرم مجله: جالب نیست، به چند دلیل:

بیشتر به جای اینکه شبیه ماها باشه انگار نوشته «آیه». با دقت کردن می توان به این نکته پی برد. فکر کنم تو این انتخاب پارتی بازی شده! نه؟

طرح انتخابی از ظرافتی که انتظار میره برخوردار نیست و به نظر می آد یه جوری کج و کوله است و دقت لازم در طراحی نشده. انتظار می رفت طرحی که برای این مجله خوب دوست داشتنی انتخاب میشه یه جوری به بیننده القاء کنه که در مورد همجنسگرایی هست، یعنی با یه نگاه آدم متوجه این موضوع بشه. همانطور که می دونید یه طرح خوب برای یه کار بزرگ از اهمیت بالایی برخورداره و این طرح رو در شان این مجله نمی دانم. امیدوارم ناراحت نشین و از انتقادات سازنده من استفاده کنین.

چیز دیگه ای که به نظرم میاد، موضوع کاری نشریه چراغ با ماها هست که زیاد جالب نیست و اکثر مطالب اون و ماها یکی است. پیشنهاد می کنم اگه همکاری بین شما و چراغ هست، این موضوع را مد نظر قرار بدین.

من مجله خودمو خیلی دوست دارم و فقط نکته ای که به نظرم رسید رو گفتم، با توجه به اینکه من تازه یک روزه که مشترک شدم. دوست اتون دارم و هر نکته ای که به نظرم بیاد باهاتون در میان می گذارم تا ماهای بهتری داشته باشیم و به تکاملش کمک کنیم. اگه فکر می کنین کاری از دست من بر میاد حتما بهم بگین، خوشحال می شم.

امیر

ماها:

در مورد آرم مجله این را فقط می توانیم با اطمینان بگوئیم که پارتی بازی نشده است. ما در همان شماره های اولیه از دوستان خواستیم که در تهیه آرم مجله کمک کنند و طرح های پیشنهادی خود را ارسال نمایند که فقط چند نفر اینکار را کردند. شش شماره هم بدون آرم منتشر شد، ولی بهرحال باید به یک جمع بندی می رسیدیم و از بین آرم های رسیده، یکی را انتخاب می کردیم. خود طراح اصلی مجله هم طرح داده بود که طرح ایشان هم رد شد. ولی خوب، همانطور که می دانی یک طرح یا مطلب یا کلا هر چیزی، هیچوقت مورد توافق کل افراد قرار نمی گیرد و مسلما اختلاف سلیقه و نظر هست و هر کدام از این نظرات مخالف، فقط یک بخش حقیقت را می گویند.

بهرحال حالا که آرم انتخاب شده، و ما امیدواریم که شما توان و نیروی خود را صرف کمک به بهتر شدن مجله و گسترش شبکه خوانندگان آن بکنید. در این رابطه می توانید به مطلب مربوط به لابی کردن که در همین شماره چاپ شده مراجعه کنید.

اینکه گفته ای اکثر مطالب مجله ماها و نشریه چراغ یکی هستند، این را بگوییم که ماها صرفا یک مجله است و سازمان یا تشکیلات خاصی ندارد، در حالی که نشریه چراغ یک نشریه سازمانی است و از طرف سازمان همجنسگرایان ایران منتشر می شود. ارتباط ما با دوستان فعال در چراغ، صرفا از طریق ایمیل و برای رد و بدل کردن نشریه است، ولی هیچگونه همکاری یا هماهنگی در انتخاب مطالب این دو مجله صورت نمی گیرد. همچنین زبانی که در ماها به کار گرفته می شود، کاملا با چراغ فرق دارد، اما این را قبول داریم که گاهی می توان تشابهاتی در پرداختن به مسائل بین ماها و چراغ مشاهده کرد. شاید این امر ناشی از آن است که نشریه چراغ هنوز چارچوب دقیق کاری خود را پیدا نکرده، چه بسا که هنوز شماره اول آن رسما منتشر نشده است و فعلا به صورت پیش شماره منتشر می شود، اما در کل ما معتقدیم اگر مجلات چراغ و ماها، دو نشریه متفاوت با سبک های مختلف باشند، به نفع خوانندگان و کل جنبش همجنسگرایان خواهد بود و کلا عرصه های وسیع تری را تحت پوشش قرار خواهند داد. با این همه ما وظیفه خود می دانیم که از نشریه چراغ و هر نشریه و سایتی که برای روشنگری در مورد حقوق و آزادی همجنسگرایان کشور تلاش می کند، حمایت کنیم.

امیدواریم شما خوانندگان عزیز، به یاری مجلات خود بشتابید و در رفع کمبودها و بهتر شدن آنها به مسئولان نشریه یاری رسانید.


ویژه نامه شماره 4 ماها به همراه این شماره منتشر شد:

مصاحبه ماها با چهار لزبین تهرانی

پای صحبت لزبین ها و شنیدن مسائل، مشکلات، امیال و آرزوهای آنان از زبان خودشان

لودویگ ویتگنشاین و سیخ بخاری

آشنایی با فیلسوف بزرگ همجنسگرا

Ludwig Wittgenstein

MAHA 8 img5.jpg

سال ها پیش، منوچهر بزرگمهر کتاب «یوستوس هارت ناک» به نام «ویتگنشاین» را به فارسی ترجمه کرد، اما گویا آن روزها فلسفه ویتگنشاین در ایران چندان معروف نبود؛ چراکه کتاب گفته شده از استقبال درخور برخوردار نشد. اما ترجمه آقای حسن کامشاد از کتاب دیوید ادموند و جان ایندو به نام «ویتگنشاین-پوپر و سیخ بخاری» با استقبال بهتری مواجه شده است. سانسور کردن گرایش جنسی نویسندگان، نقاشان، فیلسوفان و... خارجی که آثارشان در ایران منتشر می شود، کار تازه ای نیست و دور زدن همجنسگرایی ویتگنشاین (و دیگران) هم بخشی به ادامه خودسانسوری مترجمان ما بر می گردد و بخشی به سانسور حکومتی. ما در این نوشته به معرفی ویتگنشاین و مسئله همجنسگرایی او می پردازیم و برای آشنایی با فلسفه او شما را به خواندن کتابهای ایشان دعوت می کنیم.

لودویگ ویتگنشاین در سال 1889 در شهر وین اتریش بدنیا آمد و در سال 1951 در کشور ایرلند درگذشت. او را به عنوان یکی از فیلسوفان برجسته قرن بیستم می شناسند. او یهودی تبار بود و خانواده اش بعدها به دین مسیحیت گرویدند.

کتابی که آقای حسن کامشاد ترجمه کرده، درباره بحثی ده دقیقه ای است که بین ویتگنشتاین و کارل پوپر، یکی دیگر از فیلسوفان اهل وین و همینطور یهودی تبار، در یکی از سالن های کوچک دانشگاه کمبریج انلگستان پیش می آید. علاوه بر یهودی تباری ، وینی و فیلسوف بودن وجه تشابه دیگر پوپر و ویتگنشاین این است که هر دو در نتیجه جنگ جهانی مجبور به جلای وطن می شوند و در کشورهای دیگر زندگی خود را می گذارنند و هر دو در دوره ای به تدریس رو می آورند. اما اختلاف این دو کدام ها هستند و چطور شد که این دو فیلسوف با پیش زمینه های نسبتا مشترک، تا این اندازه به نتیجه گیری های فلسفی متفاوتی دست می یابند؟

پوپر در یک خانواده متوسط بزرگ شده، دگرجنسگرا است و ازدواج کرده است. اما ویتگنشاین در خانواده ای ثروتمند رشد کرده، همجنسگراست و تا آخر عمر مجرد ماند و همیشه خود را تنها حس می کرد. آیا همین تفاوت ها در شکل گیری افکار فلسفی آنها و تفاوت نگاهشان به مسائل نقش داشته اند؟ (آیا طرفداران فلسفه به طرح چنین سئوالی از طرف ما خواهند خندید؟ به هر حال سوالی است بجا.)

کارل پوپر و ویتگنشاین، هرگز همدیگر را ندیده بودند تا اینکه در دوره ای زندگی اشان و در مهاجرت در انگلستان، روز جمعه 25 اکتبر1946 ، پوپر بلیت قطار لندن-کمبریج را گرفته، به آنجا می رود، و در ایستگاه قطار برتراندراسل فیلسوف انگلیسی به استقبال او می آید. قرار است پوپر در جلسه انجمن فلسفه دانشگاه کمبریج سخنرانی کند. جایی که ویتگنشتاین، همشهری نادیده او، ریاضیات و فلسفه را تدریس می کند و شاگردان و طرفداران زیادی دارد. ریاست جلسه هم با برتراندراسل است. ویتگنشاین در این جلسه شرکت می کند و اولین ملاقات دو فیلسوف همین جا حادث می شود و بحثی ده دقیقه ای در باره فلسفه بین آنها در می گیرد. کتاب ترجمه آقای کامشاد درباره همین بحث ده دقیقه ای است.

اما این اطلاعات را هم در باره ویتگنشاین داشته باشید:

همانطور که بالاتر اشاره شد، ویتگنشاین در سال 1889 در شهر وین و در خانواده ای ثروتمند متولد شد. در سالگی وارد مدرسه ریاضیات و علوم طبیعی شد. در سال 1906 به برلین (آلمان) رفت و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. دو سال بعد برای ادامه رشته تحصیلی خود در دانشگاه منچستر در انگلستان ثبت نام 14 نمود. به مرور علاقه اش به ریاضیات و منطق ریاضی بیشتر شد و خود را به دانشگاه کمبریج انگلستان منتقل کرد، جایی که جو همواروتیسمی آنجا در آن روزها زبانزد همه بود. همجنسگرایی ویتگنشاین و بخصوص روابط جنسی او با شاگردان خود و دیگر فیلسوفان جوان در کمبریج، موضوع تازه ای نیست، هر چند که طرفداران او در کشور ما ممکن است این اخبار را تا به حال نشنیده باشند.

ویتگنشاین بعدها کمبریج را رها کرد و به نروژ رفت و در آنجا به تحقیقات فلسفی خود ادامه داد.

در سال 1914 و با شروع جنگ جهانی اول، به وین برگشت و وارد ارتش اتریش گردید، اما در سال 1918 به اسارت ارتش ایتالیا درآمد و زندانی شد. او بعد از پایان جنگ و آزادی از اسارت ایتالیا، فلسفه را کنار گذاشت و به شغل معلمی در اتریش روی آورد و مدتی بعد از آن به عنوان کمک باغبان در یک خانقاه مردانه (محل کار و زندگی دسته جمعی راهبان مجرد مسیحی) مشغول کار شد.

در سال 1929 به کمبریج انگلستان بازگشت و در این دوره است که با دوست پسر خود، فرانک رامزی* که متفکر فلسفی جوانی بود، آشنا می شود. متاسفانه فرانک یک سال بعد، در سن 26 سالگی فوت می کند.

ویتگنشتاین در سال 1938 به تابعیت انگلیس در می آید و تا سال 1947 در کمبریج می ماند، اما در سال به ایرلند می رود و خانه ای در ساحل غربی ایرلند اختیار می کند، جایی که او معروف ترین اثر خود به نام 1947 «تحقیقات فلسفی»* را می نویسد. اما دو سال بعد، به مرض سرطان مبتلا می شود و در 29 آوریل 1951 فوت می کند. جسد او در شهر کمبریج انگلستان به خاک سپرده شده است.

اینطور به نظر می رسد که ویتگنشتاین با همجنسگرایی خود چندان احساس راحتی نمی کرده است. البته درک این مسئله چندان دشوار نیست، چرا که در زمان او، هم در اتریش، و هم در انگلستان، همجنسگرایی ممنوع بود. مسائل دو جنگ جهانی و بی حقوقی همجنسگرایان در آن سال ها و آگاهی بسیار محدود جامعه از مسائل جنسی آن زمان را هم نباید از نظر دور داشت. اما برای اولین بار در سال 1973 شخصی بنام ویلیام بارتلی*، نویسنده کتاب بیوگرافی ویتگنشتاین، موضوع همجنسگرایی فیلسوف را مطرح می کند.

طبق گفته ویلیام بارتلی، ویتگنشتاین در همان سال های اولیه جوانی به طور مرتب به پارکی به نام (گویا پارک برزگی در وین) رفت و آمد داشته و در آنجا که به اصطلاح پاتوق گی ها بوده، با همجنسگرایان زیادی رابطه جنسی برقرار می کرده است. او در شهر کمبریج هم به پارک ها و خیابان های خلوت که Volksprater park پاتوق و محل رفت و آمد همجنسگرایان بوده به طور مرتب سر می زده است. اما وقتی پا به سن می گذارد، به رابطه های محکم و دراز مدت با شریک جنسی خود روی می آورد. از جمله بعد از رابطه یک ساله با فرانک رامزی، (در نتیجه فوت رمزی) ویتگنشتاین با یک مهندس ساختمان بنام فرانسیس اسکینر 4یک رابطه دراز مدت برقرار می کند.

گویا ویتگنشتاین به نوع سادومازوخیستی سکس گرایش بیشتری داشته است. مثلا گفته می شود که او عمل کیسه صفرای خود را بدون بیهوشی موضعی یا کامل انجام داده، و یا در سال های جنگ دوست داشته که او را به خط مقدم جبهه ها ارسال کنند تا از نزدیک شاهد درد و رنج سربازان زخمی باشد. نمونه دیگر اینکه طبق گفته برخی، گویا او در روابط جنسی خود با شاگردانش در دانشکاه کمبریج و یا در پارک های این شهر بیشتر طرفدار امر و نهی و دستور دهی بوده، چیزی که در روابط سادومازوخیستی جای ویژه ای دارد.

دو گروه به طور عمده همجنسگرایی ویتگنشتاین را برجسته کرده اند: گروه اول آن دسته از دگرجنسگرایان که مخالف اصول فلسفی او هستند و پوپر را ترجیح می دهند. به زعم اینان، چون ویتگنشتاین «همجنسگرا بوده و بی اخلاق» پس به اصول فلسفی او هم باید شک کرد. و گروه دوم همجنسگرایان هستند که با برجسته کردن همجنسگرایی و در عین حال فلسفه اش می خواهند او را به عنوان یکی از فیلسوفان ممتاز همجنسگرا برجسته کرده و از این طریق به اعتبار و وجهه اجتماعی همجنسگرایان بیفزایند.

ما خواندن کتاب «ویتگنشاین -پوپر و سیخ بخاری» را به دوستان پیشنهاد می کنیم. حتی اگر آشنایی زیادی با مسائل فلسفی نداشته باشید، در این کتاب به طور ساده و نسبتا روان با اندیشه های فلسفی هر دو فیلسوف آشنا می شوید.

پانوشت ها


Frank Ramsey .1 Philosophical Investigatin .2 William Bartely .3 Francis Skinner .4

چرا ادای پسرها رو در میاری؟!

با سلام

قبل از هر چیز به دلیل وجود چنین مجله ای و شروع حرکت هایی جهت شناخته شدن مسائل جنسی، به شما و همکارانتان تبریک می گویم و توفیق روزافزون شما را از خداوند خواستارم.

درحالی این مطلب رو می نویسم که به جای انجام کارهای مربوط به پروژه پایان نامه کارشناسی ارشدم، فایل مجله شما را دریافت کردم و آنها را مطالعه کردم. شاید این نوشته بیشتر جنبه درددل دارد، نمی دانم شاید اونقدر سعی کرده ام به ماهیت وجودی خودم فکر نکنم، که وقتی دیدم کسانی هستند که وجودشون رو انکار نمی کنن و برایش احترام قائل هستند، احساس کردم از قفسی رها شده ام.

از اینجا شروع می کنم که در حدود دو هفته است که با واژه هایی مانند: همجنسگرا، ترنس سکشوال و...، آنهم از طریق اینرنت آشنا شدم. تا این زمان همیشه فکر می کردم خداوند فقط احساس من رو «غیر طبیعی!» آفریده. در طول 25 سال زندگی، خاطرات من از 4-3 سالگی محدود به مبارزه با خود درونیم بوده، اونهم به خاطر خوشایند اطرافیان، از اون زمان که هنوز چیزی از دنیای مردانه و زنانه نمی دونستم، همیشه دلم می خواست بلوز و شلوار پسرانه بپوشم، وقتی با پسربچه ها بازی می کردم و از اونها می بردم، لذت بخش ترین اوقات رو داشتم. اون زمان رشته های ورزشی رزمی برای دخترها و خانم ها اصلا جا نیافتاده بود و من با دیدن فیلم ها همیشه توی خلوتم شروع به تقلید حرکات اونها از روی کتاب های اموزشی می کردم.

خوشبختانه پدر و مادرم افراد تحصیل کرده ای هستند، اما از همان زمانی که از لباس دخترونه بدم می اومد و حتی در عالم کودکی اسمم رو به رضا تغییر داده بودم، شروع به دعوا کردن و سرزنش من به خاطر کارهایم داشتن، شاید هیچ کس باورش نشه که من چقدر از این عبارت تنفر دارم:«چرا ادای پسرها رو در میاری؟؟؟» با وجود شناخت کامل از رفتارهای من، بیشتر می تونم بگم با من کنار اومدن، اما وقتی رسیدم به سن مدرسه، مخصوصا دوران راهنمایی و بعد از اون، فهمیدم هرچه بیشتر وارد اجتماع می شم رفتار دیگران غیرقابل تحمل تر میشه، بیشتر نگاه ها به چشم اینه که انگار یه بدترین بیماری روانی و جنسی رو داری!!! علاوه بر اون، ناز و ادا و عشوه هایی که در طبیعت من اصلا وجود نداره، خیلی راحت من رو جذب می کنه و روی احساساتم اثر می گذاره.

در این میون تنها شانسی که داشتم این بود که چون عاشق پیچ و مهره باز کردن و انجام کارهای فنی بودم و چون ترجیح می دادم به جای آفتابی شدن توی جمع دوستان و آشنایان سرم به درس و کتاب گرم باشه، اطرافیان به چشم یه آدم موفق باهام رفتار می کردن وتقریبا می تونم بگم به خاطر موفقیت های تحصیلی و ورزشی، هیچ کس مستقیما نمی گه چرا رفتارت مردونه هست، اگر بگن هم، با ایجاز وکنایه هست.

خلاصه در طول زندگی، خیلی وقت ها سعی کرده ام با خودم بجنگم، غافل از اینکه این سرشت و نهاد درونی من در قالب فیزیکی متفاوتی خلق شده، حالا که با دوستانی مانند خودم آشنا شده ام، خیلی خوشحالم. در طول تمام زندگی، به دلیل رفتارم و از ترس تهمت های دیگران، دوستان نزدیکی نداشته ام، اما یه نفر هست که من واقعا به وی عشق می ورزم. اون هم من رو با همین ذات به ظاهر غیرعادی قبول کرده، یعنی یک عشق متقابل، اما اجتماع سنتی، نااگاه و بداندیش ما اجازه علنی شدن این علاقه رو نمیده. توی مدت 10 سالی که ما با هم دوست بوده ایم، به همه معایب و محاسن هم آشنا هستیم و آرزو داریم روزی بتوانیم با هم زندگی کنیم. اما کی و چطور.....؟؟؟ در حالی که خانواده هر دوی ما مذهبی و سنت گرا هستند، و رابطه نزدیکی با هم دارند و بدبختانه یا خوشبختانه از نوع علاقه ما بی اطلاع هستند.

هر چه زمان میگذره و هرچه وارد اجتماع میشم، می بینم نگاه دیگران به عنوان یک زن با اداهای مردونه برام سخت و عذاب آور هست. من به دلیل مشغله درسی فروان و نوع برخورد خانواده که با بی اعتنایی به رفتارم من رو مجبور به پنهان کردن واقعیت درونم کرده اند (و گاهی اونقدر زجر می کشم که با بداخلاقی و ناراحتی دنبال بهانه ای برای دعوا کردن با اون ها می گردم)، امکان تحقیق بیشتر در مورد آنچه باید انجام بدهم ندارم، و هنوز نفهمیده ام دقیقا ترنس سکس هستم یا همجنسگرا!؟ در ضمن فکر می کنم با عمل تغییر جنسیت زندگی روی دیگری پیدا خواهد کرد و مشکلاتم حل خواهد شد، اما حتی نمی توانم فکر کنم با خانواده ام این مسئله را درمیان بگذارم و علاوه بر هزینه این عمل، از مشکلات و عوارض جانبی و احتمالی اون هیچ اطلاعی ندارم و این مورد من را به ترس می اندازد. از اینکه نوشته ام طولانی شد عذر می خوام، اما لطف بزرگی می کنید اگر به من اطلاعات بیشتر بدهید.

با تشکر فراوان، یک دوست

ماها: ما به طور خصوصی به نامه این دوست عزیز جواب داده و اطلاعاتی را در اختیار ایشان گذاشته ایم، با این همه در نظر داریم ویژه نامه ای مخصوص ترانس ها (هم ترانس سکشوال و هم ترانس وستایت) به همراه شماره 9جله منتشر کنیم و امیدواریم بتوانیم به سئوالات و ابهامات زیادی که درباره ترانس ها وجود دارد جواب دهیم.

از شما خوانندگان عزیز خواهش می کنیم اگر امکان کمک و تهیه مطالب و یا ترجمه درباره این موضوع را دارید، با ما تماس بگیرید.


ضمیمه دوست یابی مجله ماها به همراه این شماره منتشر شد. علاقمندان به دریافت آن می توانند با ایمیل ماها تماس بگیرند: majaleh_maha@yahoo.com

ضمیمه دوست یابی فقط مختص پسران و مردان همجنسگرا نیست و ما از آگهی های آشنایی خانم های لزبین، ترانس سکشوال ها و دیگر اقلیت های جنسی استقبال می کنیم.

شوخی با طعم جدی - جدی با طعم شوخی

من همجنسگرا هستم، و کلی هم درباره همجنسگرایی می دانم، ولی مبارزه برای حقوق همجنسگرایان را در شان خودم نمی دانم. اگر همجنسگرایان حقوق خود را می خواهند، خب بروند و مبارزه کنند، من کاری به آنها ندارم. من فیلسوف مابانه در باب زندگی، حقوق بشر، انسان، و هرچه بخواهید برایتان فلسفه می بافم، اما اهل این کارها نیستم، چون زندگی، افکار و مسائل من خیلی بالاتر از این حرفهاست که دغدغه حقوق همجنسگرایان را داشته باشم...

من همجنسگرا هستم، ولی در محفل همجنسگرایان بودن و معاشرت با آنها را در شان و منزلت خودم نمی دانم. در عوض با افراد غیر همجنسگرا می گردم تا خودم را سانسور کنم، احساسم را پنهان کنم و خودم را به در لفافه حرف زدن درباره زندگی و انسانیت با آنها قانع کنم، مبادا که بفهمند من گی هستم و از من متنفر شوند...

من همجنسگرا هستم، ولی تا دلتان بخواهد نسبت به همجنسگرایان پیشداوری دارم و آنها را افرادی الکی خوش، بی بند و بار، و کسانی می دانم که فقط به فکر سکس هستند، اصلا آنها را در حدی نمی بینم که بخواهم با آنها کاری داشته باشم...

من همجنسگرا هستم، و رسیدن به حقوق همجنسگرایان را لازم می دانم، ولی حاضر نیستم وقت گرانبهایم را برای کارهای کم ارزش و خوش بینانه ای به عنوان مبارزه برای حقوق همجنسگرایان تلف کنم...

من همجنسگرا هستم، اما نه اهل مبارزه و تلاش؛ وقتی بعضی از همجنسگراها با مبارزات خود، وقت و زندگی اشان را صرف تلاش برای تغییرات فرهنگی نمودند، شرایط هم عوض می شود؛ آن موقع می توانید روی من حساب کنید...

من همجنسگرا هستم، و می خواهم که جنبش زنان، سازمان های مختلف غیردولتی، نیروهای سیاسی و غیره از حقوق من دفاع کنند، اما خودم حاضر به پیشقدم شدن و دفاع از مبارزات گروه های نامبرده نیستم...

من همجنسگرا هستم، و از پیشداوری و تعصبات و جهل مردم درباره همجنسگراها عصبی هستم، اما تا دلتان بخواهد خودم تعصب و پیشداوری دارم. نمونه اش اینکه من ضدعرب و ترک و... هستم و نسبت به قوم و زبان خودم تعصب شدیدی دارم..

من همجنسگرا هستم، و با فشار حکومت بر علیه همجنسگرایان مخالفم، و در خلوت خودم به آن فحش و بد و بیراه می گویم، اما در عمل، و جلوی دیگران از آن دفاع می کنم و حاضر نیستم از منافع خودم بگذرم و از کسانی که برای آزادی تلاش می کنند دفاع کنم و قدمی در راه دمکراسی بردارم...

من همجنسگرا هستم، و آزادم، اما حاضر نیستم در برابر اجبار خانواده ام به ازدواج با دختری که به وی گرایشی ندارم بایستم. بلکه ازدواج می کنم؛ تا دختری را با آرزو و آمال هایش به پای خودخواهی خودم قربانی کنم و بعد از ازدواج، شب ها در پارک ها به گدایی عشق رو بیاورم...

من همجنسگرا هستم، و کلی درباره اینکه همجنسگراها چکار باید بکنند که به آزادی برسند یا اینکه فعالیت هایشان چگونه باید باشد نظر و پیشنهاد دارم، اما فقط برای روشنفکر بازی درآوردن جلوی بقیه، و خودم وقت این کارها را ندارم...

من همجنسگرا هستم، و می دانم قانون را سیاسیون نوشته اند؛ از جمله قانون اعدام همجنسگرایان را. اما درگیر شدن با سیاسیون برای تغییر قانون را یک کار سیاسی می دانم، و من هم از سیاست متنفرم...

من همجنسگرا هستم، اما من شمال شهری ام و کسر شان من می شود که با همجنسگرایان طبقات پایین (یا پایین شهری ها) مراوده کنم. اصلا آنها را به محفل خودم راه نمی دهم...

من همجنسگرا هستم، و می دانم با افرادی مثل من، همجنسگراها نه به آزادی، و نه به جایی می رسند، با این همه حاضر نیستم این افکارم را عوض کنم...

یک پیشنهاد

با سلام

یکی از مشکلات گی های ایران، آشنایی با گی های دیگر است. با خودم فکر می کردم که آیا می شود نشانه ای برای گی ها در نظر گرفت که بتوانند با کمک آن همدیگر را بشناسند و برای آشنایی با هم به دامان دنیای مجازی پناه نبرند؛ همانطور که در خارج از مرزهای ایران گی ها با انداختن حلقه در گوش خود، یکدیگر را می شناسند؟ گفتم شاید بتوان از طریق یک نشریه مجازی یک نشانه را در نظر گرفت (مثلا چسباندن دو تکه چسب زخم به دو بند انگشت کوچک سمت راست) تا گی ها بتوانند از این راه همدیگر را بشناسند و در عین حال خیالشان راحت باشد که غیر از گی ها کسی نمی تواند آنها را شناسایی کند.

خواهشم این است که از هر طریق که صلاح می دانید یک چنین نشانه ای را عنوان کنید تا گی ها به جای آنکه در چت روم ها به دنبال آشنا بگردند و تنشان از قرار گذاشتن و عکس فرستادن بلرزد، دو تا چسب زخم به دستشان ببندند و در مترو، خیابان، اتوبوس و... دنبال دوستان جدید بگردند. اگر این نشانه برای همه عنوان شود خیلی خوب است. من که حداقل هفته ای یک بار چسب به دستم می بندم و در ایستگاه های مترو پرسه می زنم تا دوستان تازه ای پیدا کنم.

فکر کنم موقعیت شما که یک نشریه الکترونیکی برای گی ها دارید، برای طرح و تبلیغ این موضوع خیلی مناسب باشد.

متشکرم - بهمن

ماها:

این روزها انواع و اقسام برداشت ها در اینباره وجود دارد و حتی بعضی ها بر اساس اینکه طرف حلقه یا انگشتر خود را در کدام دست و کدام انگشت قرار داده، کلی با خود حساب و کتاب می کنند. اما اصل مسئله این است که هنوز یک چیز ثابت بین همه و در همه کشور مرسوم نشده است. پیشنهاد شما جالب است. اما شاید می دانید که بعضی ها از نشانه دیگری هم استفاده می کنند و آن حلقه گذاشتن در انگشت وسط دست راست است. می دانی که هتروسکشوالها در هنگام نامزدی و بعد از ازدواج در انگشت دست چپ خود حلقه و یا انگشتر می گذارند. با این حساب شاید مناسب تر این باشد که ما گی ها برای معرفی خود به دیگر همجنسگرایان حلقه ای یا انگشتری در همان انگشت اما در دست راست خود بگذاریم.

دوستان دیگر چه نظری دارند؟

انتقاد از ماها

سلام.

از تلاشتون برای مجله ممنون، و خسته نباشید.

اولا نظرم راجع به آرم مجله: جالب نیست، به چند دلیل:

بیشتر به جای اینکه شبیه ماها باشه انگار نوشته «آیه». با دقت کردن می توان به این نکته پی برد. فکر کنم تو این انتخاب پارتی بازی شده! نه؟

طرح انتخابی از ظرافتی که انتظار میره برخوردار نیست و به نظر می آد یه جوری کج و کوله است و دقت لازم در طراحی نشده. انتظار می رفت طرحی که برای این مجله خوب دوست داشتنی انتخاب میشه یه جوری به بیننده القاء کنه که در مورد همجنسگرایی هست، یعنی با یه نگاه آدم متوجه این موضوع بشه. همانطور که می دونید یه طرح خوب برای یه کار بزرگ از اهمیت بالایی برخورداره و این طرح رو در شان این مجله نمی دانم. امیدوارم ناراحت نشین و از انتقادات سازنده من استفاده کنین.

چیز دیگه ای که به نظرم میاد، موضوع کاری نشریه چراغ با ماها هست که زیاد جالب نیست و اکثر مطالب اون و ماها یکی است. پیشنهاد می کنم اگه همکاری بین شما و چراغ هست، این موضوع را مد نظر قرار بدین.

من مجله خودمو خیلی دوست دارم و فقط نکته ای که به نظرم رسید رو گفتم، با توجه به اینکه من تازه یک روزه که مشترک شدم. دوست اتون دارم و هر نکته ای که به نظرم بیاد باهاتون در میان می گذارم تا ماهای بهتری داشته باشیم و به تکاملش کمک کنیم. اگه فکر می کنین کاری از دست من بر میاد حتما بهم بگین، خوشحال می شم.

امیر

ماها:

در مورد آرم مجله این را فقط می توانیم با اطمینان بگوئیم که پارتی بازی نشده است. ما در همان شماره های اولیه از دوستان خواستیم که در تهیه آرم مجله کمک کنند و طرح های پیشنهادی خود را ارسال نمایند که فقط چند نفر اینکار را کردند. شش شماره هم بدون آرم منتشر شد، ولی بهرحال باید به یک جمع بندی می رسیدیم و از بین آرم های رسیده، یکی را انتخاب می کردیم. خود طراح اصلی مجله هم طرح داده بود که طرح ایشان هم رد شد. ولی خوب، همانطور که می دانی یک طرح یا مطلب یا کلا هر چیزی، هیچوقت مورد توافق کل افراد قرار نمی گیرد و مسلما اختلاف سلیقه و نظر هست و هر کدام از این نظرات مخالف، فقط یک بخش حقیقت را می گویند.

بهرحال حالا که آرم انتخاب شده، و ما امیدواریم که شما توان و نیروی خود را صرف کمک به بهتر شدن مجله و گسترش شبکه خوانندگان آن بکنید. در این رابطه می توانید به مطلب مربوط به لابی کردن که در همین شماره چاپ شده مراجعه کنید.

اینکه گفته ای اکثر مطالب مجله ماها و نشریه چراغ یکی هستند، این را بگوییم که ماها صرفا یک مجله است و سازمان یا تشکیلات خاصی ندارد، در حالی که نشریه چراغ یک نشریه سازمانی است و از طرف سازمان همجنسگرایان ایران منتشر می شود. ارتباط ما با دوستان فعال در چراغ، صرفا از طریق ایمیل و برای رد و بدل کردن نشریه است، ولی هیچگونه همکاری یا هماهنگی در انتخاب مطالب این دو مجله صورت نمی گیرد. همچنین زبانی که در ماها به کار گرفته می شود، کاملا با چراغ فرق دارد، اما این را قبول داریم که گاهی می توان تشابهاتی در پرداختن به مسائل بین ماها و چراغ مشاهده کرد. شاید این امر ناشی از آن است که نشریه چراغ هنوز چارچوب دقیق کاری خود را پیدا نکرده، چه بسا که هنوز شماره اول آن رسما منتشر نشده است و فعلا به صورت پیش شماره منتشر می شود، اما در کل ما معتقدیم اگر مجلات چراغ و ماها، دو نشریه متفاوت با سبک های مختلف باشند، به نفع خوانندگان و کل جنبش همجنسگرایان خواهد بود و کلا عرصه های وسیع تری را تحت پوشش قرار خواهند داد. با این همه ما وظیفه خود می دانیم که از نشریه چراغ و هر نشریه و سایتی که برای روشنگری در مورد حقوق و آزادی همجنسگرایان کشور تلاش می کند، حمایت کنیم.

امیدواریم شما خوانندگان عزیز، به یاری مجلات خود بشتابید و در رفع کمبودها و بهتر شدن آنها به مسئولان نشریه یاری رسانید.


ویژه نامه شماره 4 ماها بـه همـراه ایـن شـماره منتشر شد:

مصاحبه ماها با چهار لزبین تهرانی

پای صحبت لزبین ها و شنیدن مسائل، مشکلات، امیال و آرزوهای آنان از زبان خودشان

لودویگ ویتگنشاین و سیخ بخاری

آشنایی با فیلسوف بزرگ همجنسگرا

Ludwig Wittgenstein

سال ها پیش، منوچهر بزرگمهر کتاب «یوستوس هارت ناک» به نام «ویتگنشاین» را به فارسی ترجمه کرد، اما گویا آن روزها فلسفه ویتگنشاین در ایران چندان معروف نبود؛ چراکه کتاب گفته شده از استقبال درخور برخوردار نشد. اما ترجمه آقای حسن کامشاد از کتاب دیوید ادموند و جان ایندو به نام «ویتگنشاین-پوپر و سیخ بخاری» با استقبال بهتری مواجه شده است. سانسور کردن گرایش جنسی نویسندگان، نقاشان، فیلسوفان و... خارجی که آثارشان در ایران منتشر می شود، کار تازه ای نیست و دور زدن همجنسگرایی ویتگنشاین (و دیگران) هم بخشی به ادامه خودسانسوری مترجمان ما بر می گردد و بخشی به سانسور حکومتی. ما در این نوشته به معرفی ویتگنشاین و مسئله همجنسگرایی او می پردازیم و برای آشنایی با فلسفه او شما را به خواندن کتابهای ایشان دعوت می کنیم.

لودویگ ویتگنشاین در سال 1889 در شهر وین اتریش بدنیا آمد و در سال 1951 در کشور ایرلند درگذشت. او را به عنوان یکی از فیلسوفان برجسته قرن بیستم می شناسند. او یهودی تبار بود و خانواده اش بعدها به دین مسیحیت گرویدند.

کتابی که آقای حسن کامشاد ترجمه کرده، درباره بحثی ده دقیقه ای است که بین ویتگنشتاین و کارل پوپر، یکی دیگر از فیلسوفان اهل وین و همینطور یهودی تبار، در یکی از سالن های کوچک دانشگاه کمبریج انلگستان پیش می آید. علاوه بر یهودی تباری ، وینی و فیلسوف بودن وجه تشابه دیگر پوپر و ویتگنشاین این است که هر دو در نتیجه جنگ جهانی مجبور به جلای وطن می شوند و در کشورهای دیگر زندگی خود را می گذارنند و هر دو در دوره ای به تدریس رو می آورند. اما اختلاف این دو کدام ها هستند و چطور شد که این دو فیلسوف با پیش زمینه های نسبتا مشترک، تا این اندازه به نتیجه گیری های فلسفی متفاوتی دست می یابند؟

پوپر در یک خانواده متوسط بزرگ شده، دگرجنسگرا است و ازدواج کرده است. اما ویتگنشاین در خانواده ای ثروتمند رشد کرده، همجنسگراست و تا آخر عمر مجرد ماند و همیشه خود را تنها حس می کرد. آیا همین تفاوت ها در شکل گیری افکار فلسفی آنها و تفاوت نگاهشان به مسائل نقش داشته اند؟ (آیا طرفداران فلسفه به طرح چنین سئوالی از طرف ما خواهند خندید؟ به هر حال سوالی است بجا.)

کارل پوپر و ویتگنشاین، هرگز همدیگر را ندیده بودند تا اینکه در دوره ای زندگی اشان و در مهاجرت در انگلستان، روز جمعه 25 اکتبر1946 ، پوپر بلیت قطار لندن-کمبریج را گرفته، به آنجا می رود، و در ایستگاه قطار برتراندراسل فیلسوف انگلیسی به استقبال او می آید. قرار است پوپر در جلسه انجمن فلسفه دانشگاه کمبریج سخنرانی کند. جایی که ویتگنشتاین، همشهری نادیده او، ریاضیات و فلسفه را تدریس می کند و شاگردان و طرفداران زیادی دارد. ریاست جلسه هم با برتراندراسل است. ویتگنشاین در این جلسه شرکت می کند و اولین ملاقات دو فیلسوف همین جا حادث می شود و بحثی ده دقیقه ای در باره فلسفه بین آنها در می گیرد. کتاب ترجمه آقای کامشاد درباره همین بحث ده دقیقه ای است.

اما این اطلاعات را هم در باره ویتگنشاین داشته باشید:

همانطور که بالاتر اشاره شد، ویتگنشاین در سال 1889 در شهر وین و در خانواده ای ثروتمند متولد شد. در سالگی وارد مدرسه ریاضیات و علوم طبیعی شد. در سال 1906 به برلین (آلمان) رفت و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. دو سال بعد برای ادامه رشته تحصیلی خود در دانشگاه منچستر در انگلستان ثبت نام 14 نمود. به مرور علاقه اش به ریاضیات و منطق ریاضی بیشتر شد و خود را به دانشگاه کمبریج انگلستان منتقل کرد، جایی که جو همواروتیسمی آنجا در آن روزها زبانزد همه بود. همجنسگرایی ویتگنشاین و بخصوص روابط جنسی او با شاگردان خود و دیگر فیلسوفان جوان در کمبریج، موضوع تازه ای نیست، هر چند که طرفداران او در کشور ما ممکن است این اخبار را تا به حال نشنیده باشند.

ویتگنشاین بعدها کمبریج را رها کرد و به نروژ رفت و در آنجا به تحقیقات فلسفی خود ادامه داد.

در سال 1914 و با شروع جنگ جهانی اول، به وین برگشت و وارد ارتش اتریش گردید، اما در سال 1918 به اسارت ارتش ایتالیا درآمد و زندانی شد. او بعد از پایان جنگ و آزادی از اسارت ایتالیا، فلسفه را کنار گذاشت و به شغل معلمی در اتریش روی آورد و مدتی بعد از آن به عنوان کمک باغبان در یک خانقاه مردانه (محل کار و زندگی دسته جمعی راهبان مجرد مسیحی) مشغول کار شد.

در سال 1929 به کمبریج انگلستان بازگشت و در این دوره است که با دوست پسر خود، فرانک رامزی* که متفکر فلسفی جوانی بود، آشنا می شود. متاسفانه فرانک یک سال بعد، در سن 26 سالگی فوت می کند.

ویتگنشتاین در سال 1938 به تابعیت انگلیس در می آید و تا سال 1947 در کمبریج می ماند، اما در سال به ایرلند می رود و خانه ای در ساحل غربی ایرلند اختیار می کند، جایی که او معروف ترین اثر خود به نام 1947 «تحقیقات فلسفی»* را می نویسد. اما دو سال بعد، به مرض سرطان مبتلا می شود و در 29 آوریل 1951 فوت می کند. جسد او در شهر کمبریج انگلستان به خاک سپرده شده است.

اینطور به نظر می رسد که ویتگنشتاین با همجنسگرایی خود چندان احساس راحتی نمی کرده است. البته درک این مسئله چندان دشوار نیست، چرا که در زمان او، هم در اتریش، و هم در انگلستان، همجنسگرایی ممنوع بود. مسائل دو جنگ جهانی و بی حقوقی همجنسگرایان در آن سال ها و آگاهی بسیار محدود جامعه از مسائل جنسی آن زمان را هم نباید از نظر دور داشت. اما برای اولین بار در سال 1973 شخصی بنام ویلیام بارتلی*، نویسنده کتاب بیوگرافی ویتگنشتاین، موضوع همجنسگرایی فیلسوف را مطرح می کند.

طبق گفته ویلیام بارتلی، ویتگنشتاین در همان سال های اولیه جوانی به طور مرتب به پارکی به نام (گویا پارک برزگی در وین) رفت و آمد داشته و در آنجا که به اصطلاح پاتوق گی ها بوده، با همجنسگرایان زیادی رابطه جنسی برقرار می کرده است. او در شهر کمبریج هم به پارک ها و خیابان های خلوت که Volksprater park پاتوق و محل رفت و آمد همجنسگرایان بوده به طور مرتب سر می زده است. اما وقتی پا به سن می گذارد، به رابطه های محکم و دراز مدت با شریک جنسی خود روی می آورد. از جمله بعد از رابطه یک ساله با فرانک رامزی، (در نتیجه فوت رمزی) ویتگنشتاین با یک مهندس ساختمان بنام فرانسیس اسکینر 4یک رابطه دراز مدت برقرار می کند.

گویا ویتگنشتاین به نوع سادومازوخیستی سکس گرایش بیشتری داشته است. مثلا گفته می شود که او عمل کیسه صفرای خود را بدون بیهوشی موضعی یا کامل انجام داده، و یا در سال های جنگ دوست داشته که او را به خط مقدم جبهه ها ارسال کنند تا از نزدیک شاهد درد و رنج سربازان زخمی باشد. نمونه دیگر اینکه طبق گفته برخی، گویا او در روابط جنسی خود با شاگردانش در دانشکاه کمبریج و یا در پارک های این شهر بیشتر طرفدار امر و نهی و دستور دهی بوده، چیزی که در روابط سادومازوخیستی جای ویژه ای دارد.

دو گروه به طور عمده همجنسگرایی ویتگنشتاین را برجسته کرده اند: گروه اول آن دسته از دگرجنسگرایان که مخالف اصول فلسفی او هستند و پوپر را ترجیح می دهند. به زعم اینان، چون ویتگنشتاین «همجنسگرا بوده و بی اخلاق» پس به اصول فلسفی او هم باید شک کرد. و گروه دوم همجنسگرایان هستند که با برجسته کردن همجنسگرایی و در عین حال فلسفه اش می خواهند او را به عنوان یکی از فیلسوفان ممتاز همجنسگرا برجسته کرده و از این طریق به اعتبار و وجهه اجتماعی همجنسگرایان بیفزایند.

ما خواندن کتاب «ویتگنشاین -پوپر و سیخ بخاری» را به دوستان پیشنهاد می کنیم. حتی اگر آشنایی زیادی با مسائل فلسفی نداشته باشید، در این کتاب به طور ساده و نسبتا روان با اندیشه های فلسفی هر دو فیلسوف آشنا می شوید.

پانوشت ها


Frank Ramsey .1 Philosophical Investigatin .2 William Bartely .3 Francis Skinner .4

چرا ادای پسرها رو در میاری؟!

با سلام

قبل از هر چیز به دلیل وجود چنین مجله ای و شروع حرکت هایی جهت شناخته شدن مسائل جنسی، به شما و همکارانتان تبریک می گویم و توفیق روزافزون شما را از خداوند خواستارم.

درحالی این مطلب رو می نویسم که به جای انجام کارهای مربوط به پروژه پایان نامه کارشناسی ارشدم، فایل مجله شما را دریافت کردم و آنها را مطالعه کردم. شاید این نوشته بیشتر جنبه درددل دارد، نمی دانم شاید اونقدر سعی کرده ام به ماهیت وجودی خودم فکر نکنم، که وقتی دیدم کسانی هستند که وجودشون رو انکار نمی کنن و برایش احترام قائل هستند، احساس کردم از قفسی رها شده ام.

از اینجا شروع می کنم که در حدود دو هفته است که با واژه هایی مانند: همجنسگرا، ترنس سکشوال و...، آنهم از طریق اینرنت آشنا شدم. تا این زمان همیشه فکر می کردم خداوند فقط احساس من رو «غیر طبیعی!» آفریده. در طول 25 سال زندگی، خاطرات من از 4-3 سالگی محدود به مبارزه با خود درونیم بوده، اونهم به خاطر خوشایند اطرافیان، از اون زمان که هنوز چیزی از دنیای مردانه و زنانه نمی دونستم، همیشه دلم می خواست بلوز و شلوار پسرانه بپوشم، وقتی با پسربچه ها بازی می کردم و از اونها می بردم، لذت بخش ترین اوقات رو داشتم. اون زمان رشته های ورزشی رزمی برای دخترها و خانم ها اصلا جا نیافتاده بود و من با دیدن فیلم ها همیشه توی خلوتم شروع به تقلید حرکات اونها از روی کتاب های اموزشی می کردم.

خوشبختانه پدر و مادرم افراد تحصیل کرده ای هستند، اما از همان زمانی که از لباس دخترونه بدم می اومد و حتی در عالم کودکی اسمم رو به رضا تغییر داده بودم، شروع به دعوا کردن و سرزنش من به خاطر کارهایم داشتن، شاید هیچ کس باورش نشه که من چقدر از این عبارت تنفر دارم:«چرا ادای پسرها رو در میاری؟؟؟» با وجود شناخت کامل از رفتارهای من، بیشتر می تونم بگم با من کنار اومدن، اما وقتی رسیدم به سن مدرسه، مخصوصا دوران راهنمایی و بعد از اون، فهمیدم هرچه بیشتر وارد اجتماع می شم رفتار دیگران غیرقابل تحمل تر میشه، بیشتر نگاه ها به چشم اینه که انگار یه بدترین بیماری روانی و جنسی رو داری!!! علاوه بر اون، ناز و ادا و عشوه هایی که در طبیعت من اصلا وجود نداره، خیلی راحت من رو جذب می کنه و روی احساساتم اثر می گذاره.

در این میون تنها شانسی که داشتم این بود که چون عاشق پیچ و مهره باز کردن و انجام کارهای فنی بودم و چون ترجیح می دادم به جای آفتابی شدن توی جمع دوستان و آشنایان سرم به درس و کتاب گرم باشه، اطرافیان به چشم یه آدم موفق باهام رفتار می کردن وتقریبا می تونم بگم به خاطر موفقیت های تحصیلی و ورزشی، هیچ کس مستقیما نمی گه چرا رفتارت مردونه هست، اگر بگن هم، با ایجاز وکنایه هست.

خلاصه در طول زندگی، خیلی وقت ها سعی کرده ام با خودم بجنگم، غافل از اینکه این سرشت و نهاد درونی من در قالب فیزیکی متفاوتی خلق شده، حالا که با دوستانی مانند خودم آشنا شده ام، خیلی خوشحالم. در طول تمام زندگی، به دلیل رفتارم و از ترس تهمت های دیگران، دوستان نزدیکی نداشته ام، اما یه نفر هست که من واقعا به وی عشق می ورزم. اون هم من رو با همین ذات به ظاهر غیرعادی قبول کرده، یعنی یک عشق متقابل، اما اجتماع سنتی، نااگاه و بداندیش ما اجازه علنی شدن این علاقه رو نمیده. توی مدت 10 سالی که ما با هم دوست بوده ایم، به همه معایب و محاسن هم آشنا هستیم و آرزو داریم روزی بتوانیم با هم زندگی کنیم. اما کی و چطور.....؟؟؟ در حالی که خانواده هر دوی ما مذهبی و سنت گرا هستند، و رابطه نزدیکی با هم دارند و بدبختانه یا خوشبختانه از نوع علاقه ما بی اطلاع هستند.

هر چه زمان میگذره و هرچه وارد اجتماع میشم، می بینم نگاه دیگران به عنوان یک زن با اداهای مردونه برام سخت و عذاب آور هست. من به دلیل مشغله درسی فروان و نوع برخورد خانواده که با بی اعتنایی به رفتارم من رو مجبور به پنهان کردن واقعیت درونم کرده اند (و گاهی اونقدر زجر می کشم که با بداخلاقی و ناراحتی دنبال بهانه ای برای دعوا کردن با اون ها می گردم)، امکان تحقیق بیشتر در مورد آنچه باید انجام بدهم ندارم، و هنوز نفهمیده ام دقیقا ترنس سکس هستم یا همجنسگرا!؟ در ضمن فکر می کنم با عمل تغییر جنسیت زندگی روی دیگری پیدا خواهد کرد و مشکلاتم حل خواهد شد، اما حتی نمی توانم فکر کنم با خانواده ام این مسئله را درمیان بگذارم و علاوه بر هزینه این عمل، از مشکلات و عوارض جانبی و احتمالی اون هیچ اطلاعی ندارم و این مورد من را به ترس می اندازد. از اینکه نوشته ام طولانی شد عذر می خوام، اما لطف بزرگی می کنید اگر به من اطلاعات بیشتر بدهید.

با تشکر فراوان، یک دوست

ماها: ما به طور خصوصی به نامه این دوست عزیز جواب داده و اطلاعاتی را در اختیار ایشان گذاشته ایم، با این همه در نظر داریم ویژه نامه ای مخصوص ترانس ها (هم ترانس سکشوال و هم ترانس وستایت) به همراه شماره 9جله منتشر کنیم و امیدواریم بتوانیم به سئوالات و ابهامات زیادی که درباره ترانس ها وجود دارد جواب دهیم.

از شما خوانندگان عزیز خواهش می کنیم اگر امکان کمک و تهیه مطالب و یا ترجمه درباره این موضوع را دارید، با ما تماس بگیرید.


ضمیمه دوست یابی مجله ماها به همراه این شماره منتشر شد. علاقمندان به دریافت آن می توانند با ایمیل ماها تماس بگیرند: majaleh_maha@yahoo.com

ضمیمه دوست یابی فقط مختـص پسران و مردان همجنسگـرا نیست و ما از آگهـی های آشنایی خانم های لزبین، ترانس سکشوال ها و دیگر اقلیت های جنسی استقبال می کنیم.

شوخی با طعم جدی - جدی با طعم شوخی

من همجنسگرا هستم، و کلی هم درباره همجنسگرایی می دانم، ولی مبارزه برای حقوق همجنسگرایان را در شان خودم نمی دانم. اگر همجنسگرایان حقوق خود را می خواهند، خب بروند و مبارزه کنند، من کاری به آنها ندارم. من فیلسوف مابانه در باب زندگی، حقوق بشر، انسان، و هرچه بخواهید برایتان فلسفه می بافم، اما اهل این کارها نیستم، چون زندگی، افکار و مسائل من خیلی بالاتر از این حرفهاست که دغدغه حقوق همجنسگرایان را داشته باشم...

من همجنسگرا هستم، ولی در محفل همجنسگرایان بودن و معاشرت با آنها را در شان و منزلت خودم نمی دانم. در عوض با افراد غیر همجنسگرا می گردم تا خودم را سانسور کنم، احساسم را پنهان کنم و خودم را به در لفافه حرف زدن درباره زندگی و انسانیت با آنها قانع کنم، مبادا که بفهمند من گی هستم و از من متنفر شوند...

من همجنسگرا هستم، ولی تا دلتان بخواهد نسبت به همجنسگرایان پیشداوری دارم و آنها را افرادی الکی خوش، بی بند و بار، و کسانی می دانم که فقط به فکر سکس هستند، اصلا آنها را در حدی نمی بینم که بخواهم با آنها کاری داشته باشم...

من همجنسگرا هستم، و رسیدن به حقوق همجنسگرایان را لازم می دانم، ولی حاضر نیستم وقت گرانبهایم را برای کارهای کم ارزش و خوش بینانه ای به عنوان مبارزه برای حقوق همجنسگرایان تلف کنم...

من همجنسگرا هستم، اما نه اهل مبارزه و تلاش؛ وقتی بعضی از همجنسگراها با مبارزات خود، وقت و زندگی اشان را صرف تلاش برای تغییرات فرهنگی نمودند، شرایط هم عوض می شود؛ آن موقع می توانید روی من حساب کنید...

من همجنسگرا هستم، و می خواهم که جنبش زنان، سازمان های مختلف غیردولتی، نیروهای سیاسی و غیره از حقوق من دفاع کنند، اما خودم حاضر به پیشقدم شدن و دفاع از مبارزات گروه های نامبرده نیستم...

من همجنسگرا هستم، و از پیشداوری و تعصبات و جهل مردم درباره همجنسگراها عصبی هستم، اما تا دلتان بخواهد خودم تعصب و پیشداوری دارم. نمونه اش اینکه من ضدعرب و ترک و... هستم و نسبت به قوم و زبان خودم تعصب شدیدی دارم..

من همجنسگرا هستم، و با فشار حکومت بر علیه همجنسگرایان مخالفم، و در خلوت خودم به آن فحش و بد و بیراه می گویم، اما در عمل، و جلوی دیگران از آن دفاع می کنم و حاضر نیستم از منافع خودم بگذرم و از کسانی که برای آزادی تلاش می کنند دفاع کنم و قدمی در راه دمکراسی بردارم...

من همجنسگرا هستم، و آزادم، اما حاضر نیستم در برابر اجبار خانواده ام به ازدواج با دختری که به وی گرایشی ندارم بایستم. بلکه ازدواج می کنم؛ تا دختری را با آرزو و آمال هایش به پای خودخواهی خودم قربانی کنم و بعد از ازدواج، شب ها در پارک ها به گدایی عشق رو بیاورم...

من همجنسگرا هستم، و کلی درباره اینکه همجنسگراها چکار باید بکنند که به آزادی برسند یا اینکه فعالیت هایشان چگونه باید باشد نظر و پیشنهاد دارم، اما فقط برای روشنفکر بازی درآوردن جلوی بقیه، و خودم وقت این کارها را ندارم...

من همجنسگرا هستم، و می دانم قانون را سیاسیون نوشته اند؛ از جمله قانون اعدام همجنسگرایان را. اما درگیر شدن با سیاسیون برای تغییر قانون را یک کار سیاسی می دانم، و من هم از سیاست متنفرم...

من همجنسگرا هستم، اما من شمال شهری ام و کسر شان من می شود که با همجنسگرایان طبقات پایین (یا پایین شهری ها) مراوده کنم. اصلا آنها را به محفل خودم راه نمی دهم...

من همجنسگرا هستم، و می دانم با افرادی مثل من، همجنسگراها نه به آزادی، و نه به جایی می رسند، با این همه حاضر نیستم این افکارم را عوض کنم...