مجله هومان شماره 3

از دانشنامه همجنس‌گرایان
پرش به: ناوبری، جستجو

[پیوند به صفحه مجلات هومان]

توضیح: این صفحه از روی نسخه اسکن شده مجله همومان بازنویسی شده و ممکن است بخش هایی از متن اصلی در نسخه اسکن شده جا افتاده باشد یا در بازنویسی اشکالاتی وجود داشته باشد.

هومان سال اول، شماره 3، مهر ماه 1370

در این شماره می خوانید:

- نامه یک دوست

- پتر ایلیچ چایکوفسکی

- اخبار و رویدادها

- گزارشی از هفته آزادی در سوئد

- شعر

کارتل غیر همجنسگرایی

هر جامعه ای مواضع و شیوه برخورد خود با همجنسگرایان را از گذشته خود به ارث برده است. در دوران گذشته همجنسگرایان را زنده بگور میکردند و یا بیشتر آنها را آتش میزدند. حاکمان گذشته حتی دستور از بین بردن مدارک این آدم سوزیها را صادر می کردند تا مبادا اثری هرچند جزئی از وجود همجنسگرایی در جامعه دیده شود.

قضاوتهای امروز مردم و جامعه ما ریشه در همان آدم سوزیها دارد. در جامعه ما عشق و عاطفه و احساس تنها زمانی قانونی، قابل قبول و محترم و رمانتیک است که بین دوجنس موافق برقرار شود. کارتل غیر همجنسگرایی.

وجود عینی ما در جامعه، حجتی بر این مدعا است که مردی میتواند عاشق مرد دیگری شود و نیازهای روحی، روانی، عاطفی و جنسی خود را با او ارضا کند. دو زن میتوانند با یکدیگر پیوند عشق و دوستی برقرار کرده، با هم زندگی کنند و به مرد بالاسر احتیاجی نداشته باشند. یک مرد لازم نیست در رقابت با مردان دیگر باشد و حواسش را ششدانگ جمع کند که مبادا به مردی اش خللی وارد شود، ... اما متحقق شدن همه اینها از طرف بسیاری از قشریون مذهبی و غیر مذهبی که در همه لایه های اجتماعی یافت میشوند، بعنوان تهدیدی بر علیه جامعه "طبیعی و سالم" و اخلاق آن جامعه تلقی میشود. تهدیدی بر علیه کارتل غیر همجنسگرایان و مردسالاری.

در بسیاری از زندگینامه های بزرگان میخوانیم که فلان نویسنده و یا کاشف، در فلان سال با فلان شخص ازدواج کرد و این تعداد بچه داشت - بعبارتی غیرهمجنسگرا بود. اما اگر همین شخص همجنسگرا بوده باشد از گفتن و نوشتن این موضوع خودداری میشود. "نباید از این لولو اسمی برد، چرا که به تبلیغ آن کمک میشود و به اخلاق اجتماع ضربه وارد میشود." در این مورد نمونه ها، بخصوص در ایران خودمان فراوان است.

جامعه ما متاسفانه تا حدود زیادی موفق شده که حتی خود همجنسگرایان را به قبول شایعه ها و افسانه های موهوم در مورد همجنسگرایی وادارد. بسیاری از ماها با همان نرمها و قضاوتهای جامعه به مصاف احساس و عواطف درونی خود میرویم، و آنها را سرکوب میکنیم. یک سرباز آمریکایی میگوید: وقتی که دو مرد ویتنامی را کشتم جایزه گرفتم، اما وقتی با مردی نرد عشق باختم، زندانی شدم.

جامعه ما به این مسئله توجه نمی کند که انسانها به عشق، محبت و گرمی و آرامش درونی نیازمندند. افراد اجتماع خارج از احساس، عواطف نیازهای درونی، رنگ پوست و شکل و قیافه، بعنوان افراد مساوی الحقوق جامعه از حقوق مساوی از جمله حق امنیت و احترام به هویت، برخوردارند. چگونه میشود که از همجنسگرایان خواست که به وظایف اجتماعی خود عمل کرده، مسئولیت اجتماعی بپذیرند، اما بعنوان شهروند، حقوق و آرزوهای آنان را سرکوب کرد. اخلاق اجتماع ما چگونه اخلاقی است که احترام به آن و پابرجائی آن به قیمت سرکوب احساس و عواطف بخشی از افراد همان اجتماع یعنی ما همجنسگرایان تمام میشود. آیا انسانها باید در خدمت اخلاق باشند یا اخلاق در خدمت انسان؟

از افراد زیادی شنیده می شود که: "من شخصا هیچ همجنسگرایی را نمی شناسم." باید گفت که این افراد اشتباه میکنند. عده ما بیشتر از آن است که خیلی ها فکر میکنند. اما متاسفانه همه ما به آن شناخت درست از هویت و حقوق خود نرسیده ایم و هنوز در چنبر خرافات گرفتاریم، از آن رو آمادگی زندگی علنی همجنسگرایی را نداریم. اما اینکه ما کجا هستیم، من همجنسگرا در همه جا هستم. شاید من برادر شمایم و شاید خواهر شما، من شاید همان پسری باشم که در خیابان روزنامه میفروشد و با همان دختری که در پشت پیشخوان مغازه محله شما کار میکند. من شاید عموی شما باشم و یا مادر بزرگ شما، معلم فیزیک شما و یا شاید رفیق هم سازمانی شما باشم و شاید .... اینکه همجنسگرایان اطراف شما جرائت معرفی خود را ندارند. قبل از هر چیز به شیوه برخورد و قضاوت شما برمیگردد که تا چه اندازه از آن جامعه "طبیعی" و اخلاق آن دفاع میکنید. اینکه تا چه اندازه به انسان و احساس او ارزش و احترام قائلید. کیم فریله مسئول اتحادیه همجنسگرایان نروژی میگوید: "من آرزوی بزرگی دارم، و آن اینکه همه همجنسگرایان یکباره از فرق سر تا نوک پا به رنگ سبز در آیند آنوقت ما این رنگ روشن را هم در اتحادیه سراسری کارگران، هم در اتحادیه کارفرمایان، هم در دانشکده ها، مدرسه عالی تجارت، مجلس ملی و بسیار بسیار جاهای دیگر می دیدم."

فشار و خفقان فرهنگی، ترس و واهمه، ناآگاهی و کم سوادی و بسیاری عوامل دیگر دست بدست هم داده، ما را در انظار دیگران ناپیدا میکند.

یکی از موثرترین راههای فشار و سرکوب این است که احساس او را ناسالم و بعنوان نوعی بیماری معرفی کنیم. آنچه که جامعه تاب تحمل آنرا ندارد، بعنوان پدیده غیر طبیعی تلقی میشود. ما در جامعه ای زندگی میکنیم که تنها برای احساسات غیر همجنسگرایان تبلیغ میکند و آنها را ارج می نهد. در این جامعه به ما اجازه نفس کشیدن داده نمی شود. (منظور تنها داخل کشور نیست، بلکه منظور ما کل مجموعه ای است که ملت ایران را تشکیل میدهد.)

در مورد اینکه چرا شخص همجنسگرا میشود، دلائل و تئوریهای زیادی گفته و نوشته شده اند، از جمله محیط رشد، ژن، تصادف، عوامل روانی و .... اغلب همجنسگرایان نسبت به این تئوریها بی تفاوتند. آنان بیشتر علاقه دارند بدانند که چرا نباید همجنسگرا بود. چرا نباید شخص مالک تن و روان خود باشد و آن را در خدمت هر کسی که می خواهد قرار دهد. و دیگر اینکه چرا هیچکس در این باره به تحقیق نمی پردازد که چطور میشود که شخصی نه به جنس موافق خود بلکه به جنس مخالف خود تمایل پیدا میکند. ما همجنسگرایان بیشتر در پی این هستیم که چگونه و از چه راهی میشود بهتر و مناسبتر میتوان به برادر و خواهران همجنسگرای خود کمک کنیم تا هم از سرکوب احساس و هویت خود دست بردارند و هم به وظایف و حقوق اجتماعی خود آگاه شوند. گروه هومان (گروه دفاع از حقوق همجنسگرایان ایران) با همین هدف و منظور تشکیل شده است. پس با توجه به آنچه گفته شد، در وهله اول این وظیفه خود همجنسگرایان است که خود را متشکل کرده و برای احقاق حقوق انسانی خود پیکار کنند. از طرف دیگر هر شخص آزاده و آزادیخواه باید به مبارزه ما یاری رساند چرا که مبارزه ما جزئی از مبارزه در راه دمکراسی و حقوق بشر است. هر شخص آزاده و دموکراتی باید این ذهنیگری و قضاوت قدیمی را کنار بگذارد، گویا اطرافیان و نزدیکان او گویا همه غیر هموسکسول هستند. باید با دوستان و اطرافیان خود صحبت کرد و به آنها توضیح داد که عشق و رابطه و دوستی بین دو انسان زیباست و فرقی نمی کند که این رابطه بین دو همجنسگرا برقرار شده باشد یا بین دو غیر همجنسگرا. باید آنهائی که توانائی نوشتن دارند، با نشریه هومان همکاری کنند، و اگر کسی این توانائی را ندارد، به هر شیوه ای که خود بهتر میداند، ما را یاری دهد. این گفته بمعنای تعیین تکلیف برای دیگران نیست بلکه اشاره به یک وظیفه انسانی است و بس. این یکی از راههای مبارزه با قضاوتها و برداشتهای نادرست جامعه، از همجنس گرایان و احساسات و نیاز های درونی ماست.

نادر


پنجاه تا همجنسگرا میشناسم

دو کشیش

دو کمونیست

و دو جاسوس

غیر ممکن است که اینها برای خود انجمنی تشکیل دهند.

دینوس کریستیانوفوس - شاعر معاصر یونانی

همچون دیگر مبارزان به شما برادران عشق میورزم

هم من و هم مبارزان تعقیب میشویم

آنان برای نان من برای تن

آنان برای آزادی من برای عشق

برای زندگی آسوده، بدون ترس و دغدغه

همچون مبارزان به شما برادر عشق میورزم

هر چند که آنان هم مرا تعقیب میکنند.

دینوس کریستیانوفوس - شاعر یونانی

(این دو شعر به صورت آزاد ترجمه شده اند.)

اخبار و رویدادها

ایران

گروه هومان (گروه دفاع از حقوق همجنسگرایان ایران)، جلسه سالانه خود را در ماه دسامبر 1991 برگزار میکند. این جلسه دوماه قبل از موعد پیش بینی شده در اساسنامه گروه برگزار میشود. هفته گذشته هیئت مدیره گروه طی دعوتنامه ای تاریخ و محل این جلسه را به اطلاع اعضا رساند و اولین جلسه هومان، نشست موسسان، هشت ماه پیش برگزار گردید و تنها همجنسگرایان ایرانی ساکن اسکاندیناوی در آن شرکت کردند، اما انتظار میرود که در نشست امسال، ایرانیان مقیم دیگر کشورهای اروپا نیز شرکت کنند.

اروپا

گروههای اروپائی عضو ایلگا (سازمان جهانی زنان و مردان همجنسگرا)، سال آینده کنفرانس منطقه ای خود را در برلین برگزار میکند. کنفرانس جهانی ایلگا برای سال میلادی 1992 در پاریس برگزار میشود.

استونی

در جمهوری جدید الاستقلال استونی، سازمان زنان همجنسگرا رسما اعلام موجودیت کرد. قرار است بزودی قانون ممنوعیت همجنسگرائی، که از دوره پیش از استقلال این جمهوری بجا مانده است، بزودی لغو شود.

یوگوسلاوی

علیرغم جنگ و درگیریهای داخلی در یوگوسلاوی، اینروزها مبارزه همجنسگرایان این کشور برای آزادی و حقوق اجتماعی خود شدت بیشتری گرفته است. در دسامبر 1990 اولین روزنامه همجنسگرایان بنام ........ بچاپ رسید. اخیرا هم در پایتخت کرواسی، گروهی برای دفاع از منافع افراد هموسکسوال اعلام موجودیت کرده است.

سازمان عفو بین الملل

سازمان عفو بین الملل در جلسه خود، در سپتامبر گذشته، در شهر بوکوهاما در ژاپن، تصمیم گرفت که از این ببعد، این سازمان برای آزادی زندانیان همجنسگرا که بخاطر احساسات و تمایلات جنسی خود زندانی شده اند به اقداماتی، شبیه اقداماتی که برای آزادی زندانیان سیاسی و عقیدتی انجام میگیرد، دست بزند.

به گفته بعضی ناظران این تصمیم سازمان عفو بین الملل راه را برای وارد کردن ماده یا تبصره ای مشخص در مورد آزادی و حقوق همجنسگرایان در اعلامیه حقوق بشر هموار میکند.

هلند

در ماه گذشته، شهر آمستردام رسما تقاضای عضویت در سازمان ایلگا را به مسئولین این سازمان تحویل داد. باید گفت که شهرهای هاگ و روتردام هم اکنون عضو ایلگا هستند.

شعر

عشق خراسان

پیرم و آرزوی وصل جوانان دارم

خانه ویران بود و حسرت مهمان دارم

کاش قید پسران خواستمی پیش از وقت

من که اصرار به آزادی نسوان دارم

آفتاب جان بشر - عشق بود یا پیری

چه کنم من؟ که هم این دارم و هم آن دارم

هم چنان آهن از کوه برون آمده ام

که بسر پتک و بزیر تنه سندان دارم

نیست یک لحظه که از یاد تو فارغ باشم

گرچه پیرم من و در حافظه نقصان دارم

عقل با حافظه، در مرتبه و قدر یکیست

لیک من حیرت از این عادت انسان دارم

گرچه کس دم نزند هیچ هیچ زبی عقلی خویش

از چه با ناز دهد شرح که نسیان دارم؟

جرم از غیر و، عقوبت متوجه بر من

حال سبابه اشخاص پشیمان دارم

همه یاران خراسان من، اهلند و ادیب

بی سبب نیست بسر عشق خراسان دارم

شعر بد گفتن و نسبت برفیقان دادن

یادگاریست که از مردم تهران دارم.

ایرج میرزا


آهای تنهایی

چه آشنائی تو

ای نسیم همه لحظه های من

و من که پستانهایت را مکیده ام

دیروز

امروز

و فرداهم!؟

و تو هر شب در بستر خواب

یک مشت پر از رویاهایم را نشخوار میکنی

و ضجه های آرزوئی معصوم در چنگال مهیب تو

که به من میگوید شب به خیر

و من

که حوصله دفن استخوان را هم ندارم.

نوید


فراز همه افلاک

لاله، جز تاول خون از جگر خاک نبود

قامت عمر بجز پیچ و خم تاک نبود

تا نسیم نفسی بال زند، خاموشیم

حاجت سیلی باد و دم کولاک نبود

دل به دریا زدگانیم، ز گرداب چه بیم؟

وای اگر طاقت ما را دل بی باک نبود

گوئیا خنجر خار است نهان در دل خاک،

ورنه فریاد گل از حنجره چاک نبود

غیرت عشق طلب، نام کجا، ننگ کجا؟

غیر از این راز، فراز همه افلاک نبود

شعله در جان من انداز و بر افروز مرا

عمر خودسوختگان جزء خس و خاشاک نبود

چون حباب ار نفسی هست، کله باز و بمیر

باخت آن دل که تپیده است و طربناک نبود

شبنمی باش و دمی باش، گر آغوش گلی است

آن حساب است بر این خاک، که در خاک نبود

پرویز خاقانی-برگفته از "دنیای سخن" شماره 35 آبان 69

گزارشی از "هفته آزادی" همجنسگرایان در سوئد، 11 - 4 آگوست

با وجود آنکه سابقه مبارزه همجنسگرایان آلمانی از صد سال، یعنی یک قرن هم تجاوز میکند، اما بنظر میرسد که در کسب پیروزی و نزدیک شدن به هدف، همجنسگرایان هلندی، اسکاندیناوی و بعضی از ایالات در آمریکا موفق تر بوده اند.

اما آنچه که مسلم است اینکه بشریت با جامعه ای که در آن خبری از تبعیض جنسی نباشد، فاصله طولانی دارد. بهمین سبب همجنسگرایان آگاه این را وظیفه خود میدانند که صفوف خود را مستحکم تر کرده و مصصم تر از هر زمانی برای دفاع از حقوق خویش حرکت کنند. در همین رابطه، سازمان ار اف اس ال (سازمان برابری جنسی در سوئد) که شهروندان زن و مرد همجنسگرا را در خود متشکل کرده، پانزده سال است که هر ساله در هفته اول ماه آگوست تحت عنوان هفته آزادی به انجام مراسمی میپردازد.

ار اف اس ال امسال پانزدهمین "هفته آزادی" را برگزار کرد. در مراسم امسال برای اولین بار همجنسگرایان ایرانی عضو گروه هومان (شعبه سوئد) هم برنامه داشتند. مراسم امسال با سخنرانی مسئول ار اف اس ال (شاخه استکهلم) در محل این سازمان که در قالب شهر استکهلم واقع شده، آغاز شد. از جمله مسائلی که سخنران در گفته های خود عنوان کرد این بود که هفته آزادی امسال با انتخابات پارلمان سوئد مصادف شده و ما باید از این موضوع استفاده کرده و به احزاب سیاسی برای طرح بیشتر مسائل همجنسگرایان و مشکلاتی که ما با آنها دست بگریبانیم، فشار بیشتری وارد آوریم. شاید نتیجه همین سیاست سنجیده بود که عده ای از احزاب سیاسی سوئد از جمله احزاب لیبرال مردم، سوسیال دموکرات، حزب چپ و حزب دهقانان، در لیست نامزدهای نمایندگان خود برای انتخابات مجلس و یا شهرداریها، نام یک یا چند همجنسگرای علنی را هم گنجانده بودند.

سخنران افزود که در برنامه های این هفته باید اولویت را به جلسات بحثهای سیاسی و میتینگها داد و بعد از آن مراسم فرهنگی و جشن ها.

در مراسم امسال بجز، برنامه هایی که سازمان ار اف اس ال اجرا کرد، گروههای مختلف وابسته به سازمان مثل همجنسگرایان عضو حزب محافظه کار، لیبرال مردم، سوسیال دموکرات، مسیحیان همجنسگرا و همینطور گروه مبتلایان به ویروس "هیو" هم مراسمی اجرا کردند. مهمانان امسال در این هفته، گروه هومان (سوئد) و همجنسگرایان شوروی بودند که بترتیب یک شب ایرانی و یک شب روسی برگزار کردند.

برنامه های هفته آزادی امسال بسیار متنوع و جالب بودند: بحث های داغ با نمایندگان احزاب سیاسی، مناظره وکلای همجنسگرا با این نمایندگان، شبهای شعر و موسیقی، بحث با متخصصان امور جنسی، جلسات بحث در مورد هویت همجنسگرایان در جامعه، جشنهای مختلف، پیک نیک و گردهمائی سیاسی.

روز یکشنبه 91/8/11 (آخرین روز مراسم) جمعیت وسیعی از زنان و مردان همجنسگرا، طبق مراسم هرساله، در کلیسایی در محله قدیمی شهر تجمع کرده و به انجام مراسم مذهبی پرداختند. پس از آن گروه مسیحیان همجنسگرا که شاخه ای از سازمان ار اف اس ال میباشد، جمعیت را به صرف چای و قهوه دعوت کرد.

باید گفت که هفته آزادی امسال بسیار برپا بود. روزنامه های سراسری و پرتیتراژ از سوئد به درج مقاله ها، اخبار و حرکات همجنسگرایان پرداختند. رادیو و تلویزیون سوئد هم در اخبار خود از جلسات بحث با نمایندگان احزاب سیاسی، اخبار و تصاویر پخش کردند. از دیگر دستاوردهای هفته امسال این بود که عده ای همجنسگرا که در احزاب مختلف پست های مهمی دارند و تاکنون احساس خود را پنهان کرده بودند، جرائت این را یافتند که از هویت جنسی خویش پرده بردارند، بدون اینکه خطری آنها را تهدید کند. علاوه بر آن چیزی که در مراسم امسال محسوس بود، شرکت غیر همجنسگرایان در برنامه های مختلف بود. در پاسخ سئوالم از یک خانم غیر همجنسگرا که چرا و با چه انگیزه ای در این مراسم شرکت کرده ای، چنین جواب داد: "من متاهل هستم و بچه دارم، اما دوستان همجنسگرا هم دارم. شرکت من در این مراسم هم برای درک دوستان همجنسگرایم میباشد و هم برای این است که فکر میکنم که باید دیواری که همجنسگرایان را از غیر همجنسگرایان جدا میکند مثل دیوار برلین از بین برده شود. من میخواهم در ساختن پلی بین همجنسگرایان و غیر همجنسگرایان مشارکت کرده باشم و این وظیفه هر انسان لیبرال است."

"به سراغم اگر به می آیی

نرم و آهسته بیا

مبادا که ترک بردارد

چنین نازک تنهائی من

به سراغم اگر که می آیی

با خود چراغی برایم بیاور

تا با آن به ازدحام سخت کوچه بنگرم"

Homan m03 01.jpg

جشن ایرانیان در "هفته آزادی"

- روز دوشنبه 91/8/5 در سالنی در طبقه دوم ساختمان بزرگ ار اس ال، صدای موسیقی ایرانی طنین انداخته است و بوی غذای ایرانی، قیمه، و قبل از همه بوی فضای ایرانی بمشام میرسد.

- گروه هومان (شاخه سوئد) یکی از برنامه های هفته آزادی را بخود اختصاص داده بود. جمعیتی حدود 50-40 نفر زن و مرد ایرانی و غیر ایرانی دور هم جمع شده بودند. روی میزی که جنب درب ورودی قرار داده شده بود، دختری سبزه رو و بشاش پشا آن نشسته، روی میز شماره یک و دو نشریه هومان و یک معرفی نامه درباره گروه بزبان سوئدی قرار داده بود. این دختر شرقی با خنده ها و خوش و بش کردنهایش گویی میخواست محقر بودن بساط میز را پنهان کند.

- ضمن صرف غذا متوجه میشوم که مینا اسدی شاعره ایرانی هم در جشن حضور دارد. از خودم میپرسم که او اینجا چکار میکند؟ او که همجنسگرا نیست. حس میکنم که تمام عقده های درونی ام سرباز کرده اند. بعد از کلی با خود کلنجار رفتن از او درخواست میکنم که چند دقیقه ای با هم حرف بزنیم، میپذیرد. وقتی که در خارج از سالن جشن روبرویش می ایستم، انگار که کلمات در ذهنم از هم سبقت میگیرند.

نظامی، گنجه خالی کن، سخن را نقد شروان کن

که جز، شاهنشه عادل خریداری نمی یابم

اما او که گویا ذهن مرا پیشاپیش خوانده میگوید: "من برای حمایت و دفاع از شما و گروه به اینجا آمده ام" ولی منظور من نه شخص مینا اسدی، بلکه همه روشنفکران ایران و همه آنانی است که چپ و راست در فوائد حقوق بشر نسخه می پیچند. اما حاظر نیستند این حقوق بشر ادعائی خود را بشکافند تا همه بدانند که درون آن چیست. چرا که وقتی از ما همجنسگرایان ایران صحبت میشود. با سکوت زجر آور خود، بوی حقوق بشرشان مشام همه را می آزارد.

حدیث آرزومندی بصد دفتر نمی گنجد

چگونه شرح مشتاقی بیک طومار بنویسم؟ (نظامی گنجوی)

معصومانه میخواهم با او (مینا) در خصوص وظیفه روشنفکران، در قبال این همه ظلمی که در حق ما میشود و بخصوص ظلمی که در جامعه مردسالار ایران در حق زنان همجنسگرای ایرانی میشود، حرف بزنم، از فرهنگ ایرانی از کشور نظامی، حافظ، سعدی، خیام، .... که اینهمه از انسان و عشق و احساس او میگویند، از آرزوها و تلاش انسان اسیر دردها و غوطه ور در محرومیتها و محدودیتهای اجتماعی، از آزادی، عدالت، از زندگی شایسته بشری، از .... اما بزودی در می یابم که او بمقدار زیادی در این خصوص با من همعقیده است. او هم از ناآگاهیها و ظلمها مینالد. حتی از برخوردش با کسانی برایم میگوید که خود را روشنفکر میدانند اما هنوز که هنوز ریشه های عهد عتیق در دهلیز ذهنشان باقی است و تنها پیراهنی برنگ روز بر آن ریشه های پوسیده آویخته اند: روشنفکر.

گوئی باز ذهنم را میخواند و منتظر سئوالم نمی شود، میگوید: "من آنجایم که مردم هستند فرقی نمی کند همجنسگرا یا غیر همجنسگرا."

آیا او با این حرفها میخواهد بدفاع از خود برخیزد و یا قصد تبرئه قشر روشنفکر ایران را دارد؟ پرواضح است که او سخنگو و یا مسئول هیچکدام از گروههای روشنفکری نیست. پس گمان نمی رود که او پی دفاع از کسی بجز خویشتن باشد.

- با یک سوئدی در همان محل جشن آشنا میشوم. موبور و سفید چهره که فارسی را خوب می فهمد و خوب تلفظ میکند. بعد ها که با هم آشنا میشویم، متوجه میشوم که سوئدی است. ده سال است که فارسی میداند، مولوی را خوانده و .... ولی تاکید میکند که: "من سوئدی هستم و تعارف نمی کنم."

- و فیروز صدارت، گزارشگر رادیو پژواک (بخش فارسی رادیو سوئد) که برای برنامه رادیوئی فردا، با چند تن از شرکت کنندگان مصاحبه میکند.

- این جشن با همه نقائصی که داشت اما جالب بوده و قبل از هر چیز لازم.

- و روز بعد که به اتفاق دوستم در جمع عده ای از ایرانیان میشنوم که عده ای برای شوخی و مسخره (به نظر ایشان) بهمدیگر میگویند: تو هم هومانی هستی؟

دست دوستم را میگیرم و میگویم:

"برویم

سخنی باید گفت

جام، یا بستر، یا تنهایی، یا خواب

برویم." (فروغ فرخزاد)

نادر

"آیا زمان آن نرسیده است

که این دریچه باز شود باز باز باز

که آسمان ببارد

و مرد، برجنازه مرد خویش

زاری کنان نماز گذارد؟"

فروغ

Homan m03 02.jpg

مبارز حقوق بشر، راستی؟

اینروزها وقتی با افرادی که خود را روشنفکر و تحصیلکرده میدانند، در مورد همجنسگرایی صحبت میشود، یا موضوع را جدی نمی گیرند و یا با خنده میگویند که "شما هم بروید و برای حقوق خود مبارزه کنید."

آنچه که مسلم است این است که همجنسگرایان ایران برای آزادی خود راهی طولانی در پیش دارند، و باید در شرایط سخت و نابرابری مبارزه خود را به پیش برند. ما به این امر نیک واقفیم، اما اینجا صحبت از کل جامعه ایران نیست، بلکه صحبت از قشری است که خود را آگاه، پیشرو و روشنفکر میداند، همان قشری که خود از عدم درک شدن توسط مردم و جامعه خود رنج میبرد. واقعیت این است که درصد افراد روشنفکر و آگاه در بین هموطنان خارج از کشور بیشتر از درصد این افراد در جامعه ایران است بنابراین جا دارد که از آنها توقع بیشتری داشته باشیم.

از طرف دیگر این افراد هر روز و هر ساعت در تماس با فرهنگ دیگری بجر فرهنگ سرزمین مادری خویش هستند و این باید قاعدتا به پالایش قضاوتهای منفی و عجولانه و همینطور ذهنیگریها منجر شود. اما واقعیتها تا حدود زیادی به عکس قضیه دلالت دارند. همجنسگرایان در خارج از کشور هم حق استقلال و تعیین سرنوشت خود ندارند، حق انتخاب راه و روش زندگی خود را ندارند. فردیت آنها برسمیت شناخته نمی شود. در اینجا هم آنها مجبورند که احساسات خود را پنهان کنند، دروغ بگویند و ...

ترجمه به مبارزه فراخواندن ما در بین هموطنان خارج از کشور، هموطنانی که خود از تعصب، خرافات، جهل، عقب ماندگی و دیکتاتوری گریزان شده اند و رنج غربت را برخود هموار کرده اند، چه میتواند باشد؟ آیا چیزی جز این است که ایرانیان خارج از کشور خود دیکتاتورند و تاب تحمل دگر اندیشه ها و دگر احساسات را ندارند؟

کسانی که خود را روشنفکر، آزادیخواه و طرفدار حقوق بشر میدانند، باید به تعمق در اینباره بنشینند، باید مواضع خود را صریح و علنی اعلام کنند. آنها باید همجنسگرایان را در مبارزه برای احقاق حقوق خود یاری دهند. مبارزه همجنسگرایان برای برابری جنسی، بخشی از مبارزه بر علیه فرهنگ مردسالاری، و بالطبع بخشی از مبارزه در راه حقوق بشر است. ناگفته نماند که جنبش آزادی همجنسگرایان ایران، روی دیگر سکه جنبش ترقیخواه زنان ایران بر علیه مردسالاری است. پیروزی جنبش زنان خود یک پیروزی برای جنبش همجنسگرایان است و بلعکس. چرا که به تجربه ثابت شده که در هر جامعه ای، به عقب راندن مردسالاری حتی یک قدم، بهمان اندازه به آزادی این دو جنبش برابری جنسی و حقوق منجر شده است.

ما نمی توانیم این دلیل ساده و کهنه را از جنبش خواهان دمکراسی و حقوق بشر بپذیریم که "مردم ما آمادگی طرح اینگونه مسائل را ندارند" العجبا، خود را دمکرات و طرفدار حقوق بشر میداند، برای آزادی و حقوق فردی مردم خود مبارزه میکند، اما همین مردم را لایق این نمی داند که همه حقایق را به آنها بگوید. حاضر نیست حقوق بشر خود را برای مردم بشکافد و بگوید که حقوق انسان را باید به کسی داد که خود را انسان میداند و لیاقت آن را دارد، و حاظر است حقوق انسانی و فردی دیگران را رعایت کنند. باید که تلخی حقیقت را همچون تلخی یک دارو برای مداوای خرافات و دیکتاتوری تحمل کرد وگرنه نمیتوان خود را طرفدار حقوق بشر و شایسته آن دانست. چرا باید برای آزادی دیگران در انتخاب عقیده و یا لباس و پوشاک مبارزه کرد، اما از همجنسگرایان خواسته میشود که احساسات و تمایلات انسانی خویش را پنهان کنند و هویت جنسی خویش را انکار کنند؟ چیزی که در تکامل شخصیت و هویت اجتماعی، احساسا مسئولیت و ترقی فرد همجنسگرا تاثیری انکار ناپذیر دارد. غیر همجنسگرایان که از ما میخواهند رژیم جنسی بگیریم، آیا حاضرند خود در نزدیکی و رابطه با جنس مخالف رژیم بگیرند و بعد این نسخه را برای ما بنویسند؟

ایرانی آزاده خارج از کشور نباید بسادگی از کنار سرکوب روانی و اجتماعی همجنسگرایان بگذرد. در این رابطه وظیفه روشنفکران، مطبوعات و گروههای سیاسی و اجتماعی بسی سنگینتر است. آنها باید بوظیفه خود عمل کنند با توجه به آنچه گفته شد، اگر نتوان و نخواست که امروز به این مسئله پرداخت چگونه میتوان فردا روزی بطرح مسئله در جامعه ایران پرداخت؟ بنظر ما ایرانیان خارج از کشور آمادگی اینرا دارند که در مطبوعات فارسی زبان خارج از کشور، در رابطه با مفاهیم و احساسات عمیق، پیچیده و هزار توی انسانها، در رابطه با همجنسگرایی و کلا مسائل جنسی مطالبی درج شود. البته همه اینها از جمله مسائل خصوصی افراد است و هیچکس حق ندارد در اتاق خواب دیگری سرک بکشد که ببیند در آنجا چه میگذرد، اما کیست که نداند که لایه ای به ضخامت هزاران سال خرافات و برداشتهای غلط بدور این مسائل در ذهن ما ایرانیان تنیده و ما احتیاج به یک خانه تکانی درست داریم بهمین خاطر وظیفه روشنفکران، مطبوعات و گروهها و انجمنهای سیاسی، فرهنگی و هنری که وظیفه روشنگری را برای خود قائلند، از وظیفه دیگران بسی سنگینتر است.

"پیکر من مرگ را از خویش میراند.

سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است.

من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم.

شادی ات را با عذاب آلوده می سازم.

با خیالت می دهم پیوند تصویری

که قرارت را کند در رنگ خود نابود.

درد را با لذت آمیرد.

در تپش هایت فروریزد."

(سهراب سپهری)

پتر ایلیچ چایکوفسکی

چایکوفسکی را همه میشناسند، و شاید کمتر کسی باشد که وقتی اسم او را میشنود، ذهنش سمفونی شماره پنج و دریاچه قو را تداعی نکند. درباره موسیقی چایکفسکی زیاد گفته و نوشته شده، لذا در این مقاله سعی بر این است که به گوشه هایی از زندگی خصوصی این هنرمند بزرگ اشاره شود و اینکه چرا میگویند که چایکفسکی فردی افسرده، غمگین و عزلت طلب بود، و چرا رمز موفقیت او را در ترجمه دردهای درونی اش بزبان موسیقی میدانند؟ مادرش الکساندرا دارای پدری نیمه روسی و نیمه فرانسوی داشت، صدایش گرم و خوب پیانو میزد. بی شک او اثر مهمی بر زندگی هنرمند داشته است: "دستهایی همچون دستهای او نه وجود داشته اند و نه هرگز وجود خواهند داشت." از یادداشتهای چایکوفسکی درباره مادرش است. پدرش در منطقه محل سکونت خود در نزدیکی مرز سیبری نسبتا سرشناس بود و در سی و هشت سالگی با الکساندرا ازدواج کرد. این خانواده در 1840/5/5 صاحب دومین فرزند خود شد: پترا ایلیچ چایکوفسکی.

پتر ده ساله بود که تصمیم گرفت وکیل بشود و در همان سال برای گذراندن دوره دوساله آمادگی حقوق به اتفاق مادرش به پترزبورگ رفت. اما موقع برگشت مادرش، جدائی از مادر برای پتر آسان نبود. وقتی مادرش سوار قطار شد، هیچکس نمی توانست این کودک حساس را آرام کند. او ناگهان دستش را کشید و پشت سر قطار شروع بدویدن کرد. تاثیر این جدائی بر چتر جوان آنچنان شدید بود که در اواخر عمر از آن بعنوان یکی از وحشتناکترین لحظات زندگی یاد کرد.

در پترزبورگ بود که به موسیقی نزدیکتر شد. بیش از همه اپرای "یک زندگی برای تزار" اثر گلینکا، اثری که نقطه شروع موسیقی ملی روسیه گردید، بر او تاثیر گذاشت. او بعدها کارمند وزارت دادگستری شد اما سال 1861 سال چرخش در زندگی او محسوب میشود. او معاشرتها و زندگی کارمندی را رها و به تحصیل موسیقی پرداخت. "رویاهای زمستان" اولین سمفونی اوست که آنرا بسال 1868 نوشت، هرچند که در آن زمان تجربه چندانی در آن کار نداشت.

چایکفسکی فردی غمگین، افسرده و گوشه گیر بود. خصوصیات و تمایلات درونی او در تضاد آشکار با شرایط اجتماعی و فرهنگی آن دوره بود. او تضادها و کنش های حاد درونی داشت که هیچگاه از آنها فارغ نشد.

"اورت هلم" که کتابی هم درباره چایکفسکی نوشته است، میگوید: "شاید روانشناسی مدرن و بخصوص روانکاوی میتوانست به او کمکی بکند." میگویند که چایکوفسکی پزشک خود شد و داروی نجات را در موسیقی یافت. ولی تبیین این موضوع همانقدر مشکل است که مثلا بپذیریم که کافکا با نوشتن "مسخ" و "نامه به پدر" توانست با کمک روانشناسی فروید، خود را مداوا کند. هرچند که تاثیر مسکن این تلاشها هم در مورد کافکا و هم در مورد چایکوفسکی غیر قابل انکار است. آنها در تنهایی خود غوطه میخوردند و تنهایی هم بقولی اتاق زایمان خلاقیتهاست. چایکوفسکی در جواب نامه خواهرش که چرا ازدواج نمی کند، مینویسد: ... کوتاه سخن اینکه زندگی خانوادگی و ازدواج برای من غیر قابل تصور است. در اینجا او به احساسات درونی اش اجازه میدهد که هدایتش کنند، تسلیم آنها را بازگو میکند. او در نامه ای به برادرش چنین مینویسد: "در این روزها من بتو و به خودم فکر کرده ام و به آبنده ام، و به نتیجه افکارم این تصمیم قطعی است که با هر کس باشد تن به ازدواج دهم." سئوال این است که چرا چایکفسکی بهرقیمتی که شده میخواست ازدواج کند؟ امروز جوابدادن به این سئوال نباید چندان مشکل باشد: او تسلیم ارزشها و نرمهایی شد که هرکدام از آنها شاخه ای از درخت رویاها و احساسات او را سرمیبرید. نام رویاهای زمستان برای اولین سمفونی نباید نام بی مسمائی باشد. از خاطرات جالب چایکوفسکی این است که لئوتولستوی در کنار او نشسته و به موسیقی اش گوش میدهد که ناگهان اشکهای تولستوی سرازیر میشوند.

امروز بر همگان آشکار است (و آنها که نمیدانند، بدانند) که چایکوفسکی همجنسگرا بود و تابو بودن همجنسگرایی در آن دوره، او را مجبور به انجام کاری بر خلاف میل درونی اش کرد: ازدواج.

مهم این نیست که او کی و برای چه کسی این میل درونی خود را فاش ساخته است (چیزی که از یادداشتهای او، نامه هایش و بیوگرافی او که برادرش مودست 1900 نوشت، کاملا مشهود است) هرگاه که این احساس منشا درگیری و تضاد درونی او نبوده باشد. او با توجه به شرایط آن دوران احساس خود را "غیر طبیعی" میخواند و ترس از "رسوا شدن" او را میرنجاند. "اینکه درسی و هفت سالگی با بی میلی غریزی نسبت به ازدواج، ناگهان، بی مقدمه و بدون عشق با زنی ازدواج میکنم، کار بسیار مشکلی است .... وجدان من راحت است. من بدون عشق ازدواج میکنم چرا که شرایط این را به من حکم می کند، و من توان رفتاری بر خلاف این شرایط را ندارم." (از نامه چایکوفسکی به خواهرش) او در نامه دیگری به برادرش آناتول درباره ماه عسلی که هفت روز طول کشید چنین مینویسد: ".... این غیر قابل تحمل و گذشت است که من بشکلی دور از چشمان زنم حرکتی ناشایست انجام دهم، اما من اینرا بوضوح برایش روشن کرده ام که او فقط میتواند به عشق برادرانه من نسبت به خودش حساب کند." در همین دوره است که او سمفونی چهارم خود را مینتویسد و مدتی بعد دریاچه قو را.

زندگی خانوادگی برای او رنجی الیم گردید. در مسکو شبی از خانه بیرون میزند و در جای خلوتی، در آن شب سرد تا نیمه در گودال آبی وارد شده همانجا می ایستد. در برگشت به خانه میگوید که در آب افتاده است. این کار او میتواند به قصد خودکشی صورت گرفته باشد، اما این فرضیه محتملتر است که او برای از پا در آوردن تضاد های درونی که کلافه اش کرده بود، دست به چنین کاری زده باشد. زندگی خانوادگی او سه ماه بطول کشید و بعد از آن به پترزبورگ برگشت و دیگر دیداری بین او و زنش صورت نگرفت. او در سال 1893، به مرض وبا، همان مرضی که مادرش را از او گرفت، دچار شد و در تاریخ سوم نوامبر همان سال درگذشت.

نادر